بحث فلسفى دیگر [ (در باره خلود و جاودانگى عذاب قیامت)] ترجمه المیزان، ج1، ص: 622
این مسئله که آیا عذاب قیامت انقطاع مىپذیرد و یا خالد و جاودانه است؟ مسئلهاى است که نظریه علماى اهل بحث در آن مختلف است، هم از نظر ادله عقلى و هم از جهت ظواهر لفظى.
و آنچه در این باره میتوان گفت، این است که اما از جهت ظواهر لفظى، باید دانست که کتاب خدا نص است در خلود و جاودانگى و مىفرماید: (وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ، ایشان به هیچ وجه از آتش بیرون نخواهند شد)، و سنت از طرق ائمه اهل بیت ع نیز آن قدر زیاد است که باصطلاح به حد استفاضه رسیده، و اگر اخبار دیگرى از این حضرات روایت شده که عذاب دوزخ قطع میشود و همیشگى نیست، بخاطر مخالفتش با صریح کتاب، طرح میشود.
و اما از جهت عقل، در سابق در بحثى که ذیل جمله (وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً) « بقره- 48» داشتیم، گفتیم: به هیچ وجه نمیشود یک یک احکام شرع را و خصوصیاتى را که براى معاد ذکر فرموده، همه را با مقدمات کلى عقل اثبات کرد، براى اینکه دست عقل ما به آن خصوصیات و جزئیات نمىرسد، تنها راه اثبات آن، تصدیق به نبوت پیغمبر صادق است که آن جزئیات و اصل معاد را از طریق وحى اثبات کرده، چون وقتى خود نبوت پیامبرى صادق با ادله عقلى ثابت شد، دیگر لازم نیست که فروعات آن مسائل نیز با ادله عقلى جداگانهاى اثبات شود، چون فرض کردیم نبوت این پیغمبر و صدق آنچه آورده با ادله عقلى ثابت شده است.
و اما نعمت و عذاب عقلى که عارض بر نفس مىشوند، بخاطر تجردش و تخلقش به اخلاق و ملکات فاضله یا رذیله و یا بخاطر احوال خوب و بدى که کسب کرده؟ در سابق گفتیم این احوال و ملکات در نفس، صورتى نیکو و یا قبیح ایجاد مىکند که نفس سعیده از آن صورت نیکو متنعم، و نفس شقیه از آن صورت قبیح متالم میشود.
و نیز گفتیم: در صورتى که این صورتها در نفس رسوخ نکرده باشد و صورى ناسازگار با ذات نفس باشد، بزودى زایل مىگردد، براى اینکه عقل براى ناسازگارى دوام و اکثریت نمىبیند و قسر، فشار، زور و ناسازگارى محکوم به زوال است (پس اگر ذات نفس سعیده باشد، صورتهاى رذیله و زشت دیر یا زود از آن زایل مىگردد و اگر ذات نفس شقیه باشد، صورتهاى نیکو و جمیل که در آن نقش بسته، بزودى زایل میشود).
و نفس خودش میماند و آن سعادت و شقاوت ذاتیش، پس اگر نفس مؤمن بخاطر گناهانى صورتهاى زشتى بخود گرفت، سرانجام آن صورتها از بین مىرود، چون با ذات نفس سازگارنیست هم چنان که نفس کافر که ذاتا شقى است، اگر بخاطر تکرار کارهایى صالح صور حسنهاى بخود گرفت، آن صور بالأخره از نفس زایل میشود، چون محیط نفس با آن سازگار نیست و همه این مطالب (در آن صورت که گفتیم: صورتها رسوخ نکرده باشد) روشن است.
و اما در صورتى که صورتهاى عارضه بر نفس، در نفس رسوخ کرده باشد، و در نتیجه صورت جدیدى و نوعیت تازهاى بنفس داده باشد، مثلا او را که انسان بود و داراى صورت انسانیه بود، بخیل کند که چنین انسانى یک نوع جدیدى از انسانیت است، همانطور که ناطقه وقتى با جنس حیوان ضمیمه شود یک نوع حیوان درست مىکند که نامش انسان است (و ناهقه اگر ضمیمه آن شود، نوعى دیگر درست مىکند بنام الاغ، و صاهله اگر ضمیمهاش شود نوع سومى بنام اسب و در نتیجه مىگوییم حیوان اگر ناطق باشد انسان است و اگر ناهق باشد خر است و اگر صاهل باشد اسب است) همچنین صورتهاى نوعیهاى که در اثر تکرار یک سنخه عمل، در نفس پدید میاید، اگر در نفس رسوخ کند، نوعیت جدیدى به انسانها میدهد، مىگوییم انسان یا بخیل است یا سخى، یا شجاع است یا ترسو و همچنین) (مترجم).
و این هم معلوم است که این نوع یعنى انسان، نوعى است مجرد در نفس، و موجود مجرد دائمى الوجود است، در نتیجه هر گناهى که از او صادر شود، در صورتى که نفس او سعیده باشد و با گناه سنخیت نداشته باشد و خلاصه عوامل خارجى گناه را به گردنش گذاشته باشد، در چنین صورتى وبال و عذاب آن گناهان را مىچشد و پاک میشود، و از عذاب نجات مىیابد و در صورتى که نفس او شقى باشد و با گناه سنخیت داشته باشد در اینصورت هر چند که هر چه از چنین نفسى سر مىزند باذن خدا است و لیکن از آنجا که گناهان بدون قسر و فشار از او سر مىزند، چون نفس او نفسى گناه دوست است، لذا چنین نفسى دائما در عذاب خواهد ماند.
و مثل چنین انسانى که دائما گرفتار و معذب به لوازم ملکات خویش است بوجهى مثل کسى است که به مرض مالیخولیا و یا مرض کابوس دائمى مبتلا شده که دائما صورتهایى هول انگیز و وحشتآور و زشت از قوه خیالیهاش سر مىزند، چنین کسى همواره از آن صورتها فرار مىکند و با آنها در جنگ و ستیز و بالأخره در عذاب است، با اینکه خود او اینصورتها را درست میکند و صدور آن از نفسش به قسر قاسر و به فشارى از خارج نیست، و سادهتر بگویم:
کسى این صورتها را در نفس او مجسم نکرده، بلکه کار، کار نفس خود او است، و هر چند این صورتها با طبع مریض او سازگار نیست و از این جهت که خودش پدید آورنده آن صورتهاست، متالم و ناراحت نیست، و لکن هر چه باشد بالأخره از آن صورتها رنج مىبرد و از آن صورتها مىگریزد و مگر عذاب، غیر آن چیزى است که انسان قبل از ابتلاء بدان از آن میگریزد؟ و بعد ازآنکه بدان مبتلا شد، در جستجوى خلاصى از آن بر مىآید؟ و این تعریف و مثال بر آن امور زشت و صورتهاى غیر جمیل که انسان شقى در دار آخرتش با آنها روبرو میشود، صدق مىکند، پس معلوم شد که عذاب جاودانه و انقطاع ناپذیر، از انسان شقى، خود شقاوت و بدبختى ذاتى او است، و قاسرى و خلاصه کسى او را بدان مبتلا نکرده است.
حال که مسئله خلود در عذاب برایت روشن گردید، اینک اشکالهایى که به آن کردهاند از نظرت مىگذرد، آن وقت خواهى دید که تا چه حد فاسد و بى پایه است.
[اشکالهایى که به خلود در عذاب شده است و پاسخ آنها]
اشکال اول اینکه خداى سبحان با اینکه داراى رحمت واسعه است، چگونه رحمتش اجازه میدهد کسى را بیافریند که بازگشت او بسوى عذاب دائم باشد، عذابى که هیچ موجودى تاب تحمل آن را ندارد.
دوم اینکه عذاب وقتى عذاب است که با طبع معذب سازگار نباشد و یا به عبارت علمى قسرى و غیر طبیعى باشد و در جاى خود مسلم شده، که قسر دوام ندارد، پس چگونه عذاب دائمى تصور میشود؟
سوم اینکه بنده خدا هر گناهى هم که کرده باشد، بالأخره آخر داشت، مثلا هفتاد سال گناه کرد، چرا باید تا ابد معذب باشد؟ و آیا این ظلم نیست؟
چهارم اینکه افراد شقى هم همان دخالت و تاثیر را در نظام تکوین دارند که افراد سعید دارند، و خدمتى که آنان به این نظام کرده و مىکنند، از خدمت افراد سعید کمتر نیست، چون اگر نیک بنگرى زمینه سعادت افراد سعید را همین اشقیا فراهم نموده و مىنمایند، پس دیگر چرا باید در عذاب دائمى معذب باشند؟
پنجم اینکه عذاب هر متخلف و نافرمانبر بطور کلى براى این است که عذاب کننده آن نقصى را که بوسیله نافرمانى متخلف و ظالم متوجه او شده، جبران کند، که این جبران را بعبارتى کوتاهتر انتقام هم مىگوییم، و انتقام از خداى تعالى تصور ندارد، چون عصیان و نافرمانى بنده، نقصى بر او و بر مقام ربوبى او وارد نمىکند تا بخواهد با عذاب کردن عاصى، آن را جبران نماید، و این اشکال تنها مربوط به عذاب دائم نیست بلکه به عذاب موقت نیز متوجه میشود، چیزى که هست در عذاب دائم بیشتر وارد است.
این بود آن اشکالها که بر عذاب خالد کردهاند، البته اشکالهاى دیگرى نظیر اینها کردهاند، و خواننده عزیز اگر آن طور که باید به معناى بیانى که ما در باره خود در عذاب کردیم، احاطه پیدا کند، خواهد دید که این اشکالها از اصل ساقط است، براى اینکه گفتیم: عذاب خالد اثر و خاصیت آن صورت نوعیه شقاوت بارى است که نفس انسان شقى بخود گرفته، (و او را نوع خصوصى از انسانها کرده، همانطور که گاو نمیتواند روزى غیر گاو شود) این نوع انسان هم نمیتواند نوع دیگرى شود، چون تصور و گفتگوى ما از چنین نفسى بعد از آن است که نخست به اختیار خود گناهانى مرتکب شد و سپس بدنبال آن گناهان احوالى پى در پى در نفس او پدید آمد، و بدنبالش استعداد شدیدى در ذات نفس پیدا شد.
و همین شدت یافتن استعداد نفس، علتى است که در تمامى حوادث باعث میشود صورتى متناسب با سنخه آن استعداد در نفس پدید بیاورد. در نتیجه همانطور که بعد از انسان شدن نان و گوشت و میوه و عناصر و مواد دیگرى که انسان مرکب از آن است، دیگر صحیح نیست بپرسیم چرا این مرکب شعور پیدا کرده و چرا فکر دارد و چرا و چرا و صدها چراى دیگر، براى اینکه پاسخ به همه این سؤالات یک کلمه است، و آن این است که چون انسان شده، همچنین در مورد بحث ما، صحیح نیست بپرسیم چرا شقاوت دست از یقه او بر نمیدارد و دائما آثار شقاوت از آن سر مىزند؟ که یکى از آن آثار، عذاب جاودانه است، چون جواب همه اینها این است که چون او بدست خود و به اختیار خود، خود را شقى ساخت، یعنى انسانى خاص کرد که شقاوت، لازمه وجود او است، این بود جواب اجمالى از همه سؤالهاى بالا.
و اما جواب از یک یک آنها، اما از سؤال اول مىگوییم: رحمت در خداى تعالى به معناى رحمت در ما انسانها نیست، زیرا رحمت در ما (بخاطر داشتن اعضایى چون قلب و اعصاب و هر عضو دیگرى که در حال رحمت عکس العمل نشان میدهد)، به معناى رقت قلب و اشفاق و تاثر باطنى است و معلوم است که این حالات درونى ماده میخواهد، یعنى حالات یک موجود مادى است، و خداى تعالى منزه از ماده است.
بلکه به معناى عطیه و افاضه است، افاضه آنچه که مناسب با استعداد تام مخلوق است، مخلوقى که بخاطر بدست آوردن استعداد تام، قابلیت و ظرفیت افاضه خدا را یافته، آرى مستعد وقتى استعدادش به حد کمال و تمام رسید، دوستدار آن چیزى میشود که استعداد دریافت آن را پیدا کرده و آن را با زبان استعداد طلب مىکند و خداوند هم آنچه را مىطلبد و درخواست مىکند به او افاضه مىفرماید.
از سوى دیگر این را میدانیم که رحمت خدا دو نوع است رحمت عام که عبارت است از همین افاضه چیزى که موجود، استعداد آن را یافته و مشتاقش شده و در صراط وجود و تکوینش بدان محتاج گشته و دوم رحمت خاصه، که عبارتست از افاضه و اعطاء خصوص آن چیزهایى که موجود در صراط هدایتش بسوى توحید و سعادت قرب بدان محتاج است، و نیز افاضه و اعطاء خصوص آن چیزیهایى که انسان مستعد براى شقاوت آنهم مستعد به استعداد شدید و تام، محتاج بان شده و آن عبارتست از رسیدن شقاوتش به حد کمال و به حد صورت نوعیه، پس دادن چنین صورت نوعیه که اثرش عذاب دائم است، منافاتى با رحمت عمومى خدا ندارد، بلکه این خود یکى از مصادیق آن رحمت است.
بله با رحمت خاصه او منافات دارد، اما نفس شقى قابل دریافت آن نیست و معنا ندارد که آن رحمت شامل کسى شود که از صراط آن بکلى خارج است.
پس اینکه گفت: عذاب دائم منافات با رحمت خدا دارد، اگر مرادش از رحمت، رحمت عمومى خداست، که گفتیم: شقاوت شقى و بدنبالش عذاب خالد او هیچ منافاتى با آن رحمت ندارد، بلکه خود عین رحمت است و اگر مرادش رحمت خاصه او است، باز هم منافات ندارد، براى اینکه شقى مورد این رحمت نیست، (هم چنان که جاودانه بودن خران در خریت، با رحمت خاصه خدا که مخصوص اصحاب صراط مستقیم از انسانها است، منافات ندارد).
علاوه بر اینکه اگر این اشکال تمام باشد در عذاب موقت هم وارد است، بلکه نسبت به عذابهاى دنیوى نیز متوجه میشود و این خود روشن است.
اشارهدر هشتم شوال 1344ق، قبرستان مقدس بقیع در شهر مدینه، به دست پیروان گروه وهابیت، به ویرانه ای تبدیل شد. ویران سازی قبرهایی که پله های آسمان بود، ریشه در افکار منحرف و دور از اسلام داشت؛ افکاری که با برداشت های سطحی و جدا از معارف اهل بیت علیهم السلام همراه بود و آثار ناپاک آن، همچنان دامن پاک جامعه اسلام را لکه دار کرده است. بنیان فرقه وهابیتآیین وهابیت توسط محمدبن عبدالوهاب پایه گذاری گردید. محمدبن عبدالوهاب از آغاز کودکی سخنانی درباره توحید، توسل، زیارت قبور و... به زبان می آورد. وی پس از سفر به مدینه و بصره و آشنایی با افکار ابن تَیْمِیّه در اظهار عقاید خود راسخ تر گردید. تا اینکه، این آیین انحرافی را پدید آورد. با تشکیل حکومت وهابی آل سعود، وهابیان به هر شهری که وارد می شدند آثار و بناهای تاریخی و مذهبی آن شهر را خراب می کردند. وهابیان برای بار نخست در سال 1221 بخشی از بناهای قبرستان بقیع را ویران کردند و سپس با تسلط خود بر حجاز در شوال 1344 کلیه بناهای مذهبی را ویران و اشیاء قیمتی آن را به تاراج بردند. آشنایی با برخی عقاید وهابیانپیروان فرقه وهابیت، به نظر «ابن تیمیه» مبنی بر اختصاص عبادت به آنچه اسلام در قرآن و سنت مقرر داشته، اکتفا نکردند بلکه امور عادی را نیز خارج از حوزه اسلام می دانستند، به همین مناسبت، دخانیات را حرام و کسی را که دود استعمال می کرد مشرک می دانستند. وهابی ها به دعوت اکتفا نکردند بلکه با مخالفان خود به جنگ می پرداختند و معتقد بودند که این جنگ، علیه بدعت هاست. وهابیون پس از تسخیر هر شهری، ضریح ها و قبرهای شخصیت های مذهبی آن شهر را ویران می کردند. پاره ای از اروپایی ها به آنان لقب ویران کنندگان معابد دادند. آنان چون بر حجاز دست یافتند تمام قبور صحابه را با خاک یکسان کردند. آنان به ظواهر اسلام معتقد بودند و توجه به غیر از ظاهر اسلام را کفر و ارتداد می دانستند. چگونگی تخریب بقیعایوب صبری پاشا، تخریب قبور بقیع را چنین نگارش می کند: «آل سعود پس از محاصره طولانی شهر مدینه و پیدا شدن آثار تسلیم مردم شهر، شروطی را برای آنان تعیین کرد که برخی از آنان چنین است: 1. پذیرش آیین وهابیت و پرستش خداوند بر اساس احکام. 2. تخریب قبور و بارگاه و مقابری که در داخل مدینه است. 3. ترک آیین نیاکان خود و گرویدن به آیین وهابیت و عمل به احکام آن. 4. هدر رفتن جان و مال مسلمانان در صورت عدم پذیرش آیین وهابیت. آل سعود پس از پذیرش این شروط از سوی مردم، تخریب گنبد و بارگاه قبور را به عهده خود مردم گذاشتند و مردم به دلیل محاصره شدید اقتصادی و سختی های فراوانی که متحمل شده بودند، مجبور به تخریب بقیع شدند. توسل به بزرگان دینمهم ترین و بزرگ ترین اشکالی که وهابیان به مسلمانان وارد دانسته و با تمام توان به مبارزه با آن برخاستند، مسئله توسل و زیارت معصومان به خصوص پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می باشد. وهابیان معتقدند که نمی توان به مرده تَقرّب و توسل جست، از این رو هر گونه حیات و علم و آگاهی را حتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نفی می کنند. اما در احادیث بسیاری چه از نظر شیعه و چه از نظر اهل سنت آورده شده است که پیامبر و حتی امامان علیهم السلام ، سخن کسانی که به آنها از دور و نزدیک سلام می دهند، می شنوند و به آنها پاسخ می گویند و حتی اعمال امت بر آنها عرضه می شود. توسل در اسلاماز آیات قرآن این گونه استفاده می شود که وسیله قرار دادن انسان صالح در پیشگاه خدا و طلب چیزی از خداوند به خاطر او به هیچ وجه ممنوع نیست و با توحید منافاتی ندارد. در آیه 64 سوره نساء می خوانیم:«اگر آنها هنگامی که به خویشتن ستم کردند (و مرتکب گناهی شدند) به سراغ تو می آمدند و از خداوند طلب عفو و بخشش می کردند و تو نیز برای آن ها طلب عفو می کردی، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند». همچنین در آیه 97 سوره یوسف می خوانیم که: «برادران یوسف از پدر تقاضا کردند که در پیشگاه خداوند برای آنها طلب اسغفار کند و یعقوب نیز پذیرفت». در آیه 114 سوره توبه نیز موضوع استغفار ابراهیم در مورد پدرش آمده که تأثیر دعای پیامبران را درباره دیگران تأیید می کند. در روایات بسیاری نیز بر این مسئله تأکید شده است. دو نکته درباره توسلمنظور از توسل این نیست که کسی خواسته اش را از خود معصوم بخواهد بلکه معصوم را واسطه میان خود و خداوند قرار می دهد تا حاجاتش برآورده شود. همچنین از نظر یک مسلمان، پیامبران و صالحان پس از مرگ، حیات برزخی دارند؛ حیاتی وسیع تر از عالم دنیا، همانطور که در قرآن در مورد شهدا می خوانیم: «آنها را مرده نپندارید بلکه آنان زنده اند». با توجه به این نکته ها، می توان هنگام مواجهه با مشکلات از افرادی که نزد خداوند جایگاه والایی دارند، به عنوان واسطه ای در راه رسیدن به اهداف خویش کمک بگیریم. دو جبهه گیریدو گروه درباره توسل جستن در اشتباهند: گروه اول کسانی که برای پیامبر و امامان قدرت بالذات و دستگاهی مستقل در مقابل خدا قائلند که این یک نوع شرک و بت پرستی است. گروه دوم نیز کسانی هستند که معتقدند معصومان علیهم السلام از اسرار غیب آگاهند و می توانند به نفع خود چیزی را انتخاب کرده و از آنچه به زیانشان است، بپرهیزند. اما قرآن می فرماید: «ای پیامبر بگو من از غیب و اسرار نهان آگاه نیستم؛ زیرا اگر از اسرار نهان آگاهی داشتم منافع فراوانی را برای خودم فراهم می ساختم و هیچ گونه زیانی به من نمی رسید». از این رو، آگاهی پیامبران و امامان علیهم السلام از دنیای غیب، تنها با اجازه خداوند و اطلاع رسانی از سوی او ممکن است و متوسل حقیقی، با شناخت از این مسائل، از معصومان به عنوان واسطه هایی آبرومند به هنگام حاجت خواهی، بهره می برد. پدید آورنده : فاطمه سادات باقی پور ، صفحه 178 |
چون در مسائل عرفانی کمتر کتابی سالم و ساده، بین مردم به خصوص جوانان وجود دارد به نظرم رسید کتاب زیر را که مورد تایید بزرگان است به شما معرفی کنم. کتاب حاضر ترجمه رساله ای است اخلاقی، که بعد ها به نام الطریق الی الله موسوم گشت.
مولف کتاب فوق فقیه بزرگوار و محدث گرنقدر شیخ حسین بحرانی است که از معاصرین ملا محمد نراقی صاحب کتاب جامع السعادات می باشد.
در این رساله نکات و ظرایفی بیان شده است که در راه تقرب به خدای سبحان و رسیدن به کعبه مقصود و دستیابی به سعادت دو جهان چون کلیدهایی است که به راحتی درهای بسته را می گشاید.
دوستی گرامی، که از ارادتمندان و شیفتگان عارف وارسته زمان، آیه الله العظمی شیخ محمد تقی بهجت است، وقتی مطلع شد که دست اندر کار ترجمه رساله اخلاقی فقیه وارسته شیخ حسین بحرانی (اعلی الله مقامه) هستم، نگارنده را مژده داد که آیه الله بهجت وقتی این کتاب را که به نام « الطریق الی الله» تجدید طبع شده بود، دیدند آن را کتابی نیکو شمردند و خواندن آن را به دوستان توصیه کردند. ونیز سخن علامه بزرگ سید حسن صدر (اعلی الله مقامه) را درباره این رساله که گفته بود: «در زمینه مسائل اخلاقی کلامی نیکوتر از کلام آیه الله بحرانی نیافتم، مگر گفته های سید بن طاووس» تایید کردند. (مترجم کتاب سلوک عرفانی در سیره اهل البیت علیهم السلام)
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)[سوره البقرة (2): آیه 177]
ترجمه آیات
نیکى آن نیست که روى خود را بطرف مشرق کنید (که چون مسیحى هستید) و یا بطرف مغرب (که چون یهودى هستید) بلکه نیکى براى کسى است که به خدا و روز آخرت و ملائکه و کتاب آسمانى و پیغمبران ایمان داشته باشد و مال خود را با آنکه دوستش مىدارد به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و راه ماندگان و دریوزگان و بردگان بدهد و نماز را بپا دارد و زکات بدهد و کسانیند که به عهد خود وقتى عهدى مىبندند وفا مىکنند و از فقر و بیمارى و جنگ، خویشتن دارند اینان هستند که راست گفتند و همینهایند که تقوى دارند (177)
بیان
بعضى از مفسرین گفتهاند: بعد از برگشتن قبله از بیت المقدس بسوى کعبه، جدال و بگو مگو بسیار شد و بدین جهت آیه مورد بحث نازل شد.
(لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ)، کلمه (بر) بکسره باء، مجازى است از خیر و احسان و همین کلمه با فتحه باء، صفت مشبهه از آن است، و معنایش شخص خیر و نیکوکار است.
[توضیح مفردات آیه]
و کلمه (قبل) با کسره اول و فتحه دوم به معناى جهت است، قبله را هم به همین جهت قبله مىگویند، چیزى که هست (تاى آخر آن معناى) نوعیت را مىرساند، و کلمه (ذوى القربى) به معناى خویشاوندان و کلمه (یتامى) جمع یتیم است که به معناى کودک پدر مرده است و کلمه (مساکین) جمع مسکین است، که فرقش با کلمه فقیر این است که مسکین بد حالتر از فقیر است، و کلمه (ابن السبیل) به معناى کسى است که دستش از وطن و از خانوادهاش بریده، و کلمه (رقاب) جمع رقبه است، که به معناى گردن است، ولى منظور از آن برده است که قید بردگى بگردن دارد، و کلمه (باساء) مصدر است، هم چنان که بؤس هم مصدر است، و هر دو به معناى شدت و فقر است، و کلمه (ضراء) مانند کلمه (ضر) هر دو به این معنا است که آدمى با مرض یا زخم یا فوت مال یا مرگ فرزند، متضرر شود، و کلمه باس به معناى شدت و سختى جنگ است.
(وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ) الخ، در این جمله بجاى اینکه کلمه (بر) به کسره را تعریف کند، کلمه (بر) به فتحه را تعریف کرد، تا هم بیان و تعریف مردان نیکوکار را کرده باشد و در ضمن اوصافشان را هم شرح داده باشد، و هم اشاره کرده باشد به اینکه مفهوم خالى از مصداق و حقیقت، هیچ اثرى و فضیلتى ندارد.
[ذکر مصداق در کنار مفهوم، دأب قرآن در تمام بیاناتش مىباشد]
و این خود دأب قرآن در تمامى بیاناتش است که وقتى میخواهد مقامات معنوى را بیان کند، با شرح احوال و تعریف رجال دارنده آن مقام، بیان میکند و به بیان مفهوم تنها قناعت نمیکند.
و سخن کوتاه آنکه جمله: (وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ) تعریف ابرار و بیان حقیقت حال ایشان است که هم در مرتبه اعتقاد تعریفشان مىکند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق، در باره اعتقادشان میفرماید: (مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ) و در باره اعمالشان میفرماید: (أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا)، و در باره اخلاقشان میفرماید. (وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ).
و در تعریف اولى که از ایشان کرده، فرموده: (کسانى هستند که ایمان به خدا و روز جزا و ملائکه و کتاب و انبیاء دارند)، و این تعریف شامل تمامى معارف حقهاى است که خداى سبحان ایمان به آنها را از بندگان خود خواسته و مراد به این ایمان، ایمان کامل است که اثرش هرگز از آن جدا نمىشود و تخلف نمیکند، نه در قلب، و نه در جوارح، در قلب تخلف نمیکند چون صاحب آن دچار شک و اضطراب و یا اعتراض و یا در پیشامدى ناگوار دچار خشم نمیگردد و در اخلاق و اعمال هم تخلف نمیکند، (چون وقتى ایمان کامل در دل پیدا شد، اخلاق و اعمال هم اصلاح می شود).
دلیل بر اینکه مراد از آیه بیان این معنا است، ذیل آیه شریفه است که مىفرماید: (اولئک الذین صدقوا) که صدق را مطلق آورده و مقید به زبان یا به اعمال قلب، یا به اعمال سایر جوارح نکرده، پس منظور، آن مؤمنینى است که مؤمن حقیقى هستند و در دعوى ایمان صادقند، هم چنان که در جاى دیگر در باره آنان فرمود: (فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ، ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ، وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً، حاشا به پروردگارت سوگند که ایمان نمىآورند و ایمانشان واقعى نمىشود مگر وقتى که تو را در اختلافهایى که بینشان پیدا مىشود حکم قرار دهند و چون حکمى راندى هیچ ناراحتى در دل خود از حکم تو احساس نکنند و سراپا تسلیم تو شوند). «1»
[در باره ایمان کامل و پارهاى از اعمال و اخلاق ابرار مؤمنین حقیقى)]
در چنین هنگامى است که حالشان با آخرین مراتب ایمان، یعنى مرتبه چهارم که در ذیل آیه:
(إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ) «2» بیانش گذشت منطبق میشود.
بعد از این تعریف سپس به بیان پارهاى از اعمالشان پرداخته، میفرماید: (وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى، وَ الْیَتامى، وَ الْمَساکِینَ، وَ ابْنَ السَّبِیلِ، وَ السَّائِلِینَ، وَ فِی الرِّقابِ، وَ أَقامَ الصَّلاةَ، وَ آتَى الزَّکاةَ) که از جمله اعمال آنان نماز را شمرده که حکمى است مربوط به عبادت که در آیه (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ، نماز از فحشاء و منکر نهى مىکند. «3»
و نیز در آیه: (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی، نماز را براى یادآورى من بپا بدار «4»، در اهمیت آن سخن رفته است، یکى دیگر زکات را که حکمى است مالى و مایه صلاح معاش ذکر فرموده و قبل از این دو بذل مال که عبارت است از انتشار خیر و احسان غیر واجب را ذکر کرد که مایه رفع حوائج محتاجین است و نمىگذارد چرخ زندگیشان (به خاطر حادثهاى که برایشان پیش مىآید)، متوقف گردد.
[وفاى به عهد، صبر و صدق، سه صفت مؤمنین]
خداى سبحان بعد از ذکر پارهاى از اعمال آنان بذکر پارهاى از اخلاقشان پرداخته، از آن جمله وفاى به عهدى که کردهاند، و صبر در باساء و ضراء و صبر در برابر دشمن و ناگواریهاى
__________________________________________________
1- نساء- 65
2- بقره- 131
3- عنکبوت- 45
4- طه- 14
جنگ را میشمارد و عهد عبارتست از التزام به چیزى و عقد قلبى بر آن و هر چند خداى تعالى آن را در آیه مطلق آورده، لکن بطورى که بعضى گمان کردهاند شامل ایمان و التزام به احکام دین نمیشود، براى اینکه دنبالش فرموده: (اذا عاهدوا وقتى که عهد مىبندند)، معلوم مىشود منظور از عهد نامبرده عهدهایى است که گاهى با یکدیگر مىبندند (و یا با خدا مىبندند، مانند نذر و قسم و امثال آن) و ایمان و لوازم ایمان مقید به قید وقتى دون وقتى نمیشود بلکه ایمان را همیشه باید داشت.
و لکن اطلاق عهد در آیه شریفه شامل تمامى وعدههاى انسان و قولهایى که اشخاص میدهد میشود، مثل اینکه بگوید: (من این کار را میکنم، و یا این کارى که مىکردم ترک مىکنم) و نیز شامل هر عقد و معامله و معاشرت و امثال آن مىشود. و صبر عبارتست از ثبات بر شدائد، در مواقعى که مصائب و یا جنگى پیش مىآید و این دو خلق یعنى وفاى به عهد و صبر هر چند شامل تمامى اخلاق فاضله نمیشود و لکن اگر در کسى پیدا شد، بقیه آن خلقها نیز پیدا میشود.
و این دو خلق یکى متعلق به سکون است و دیگرى متعلق به حرکت وفاى به عهد متعلق به حرکت و صبر متعلق به سکون، پس در حقیقت ذکر این دو صفت از میان همه اوصاف مؤمنین به منزله این است که فرموده باشد: مؤمنین وقتى حرفى میزنند، پاى حرف خود ایستادهاند و از عمل به گفته خود شانه خالى نمیکنند.
و اما این که براى بار دوم مؤمنین را معرفى نموده که (أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا) براى این بود که صدق، وصفى است که تمامى فضائل علم و عمل را در بر میگیرد، ممکن نیست کسى داراى صدق باشد و عفت و شجاعت و حکمت و عدالت، چهار ریشه اخلاق فاضله را نداشته باشد، چون آدمى به غیر از اعتقاد و قول و عمل، چیز دیگرى ندارد و وقتى بنا بگذارد که جز راست نگوید، ناچار میشود این سه چیز را با هم مطابق سازد، یعنى نکند مگر آنچه را که میگوید و نگوید مگر آنچه را که معتقد است و گر نه دچار دروغ میشود.
و انسان مفطور بر قبول حق و خضوع باطنى در برابر آن است هر چند که در ظاهر اظهار مخالفت کند.
بنا بر این اگر اذعان به حق کرد و بر حسب فرض بنا گذاشت که جز راست نگوید، دیگر اظهار مخالفت نمیکند، تنها چیزى را میگوید که بدان معتقد است و تنها عملى را میکند که مطابق گفتارش است، در این هنگام است که ایمان خالص و اخلاق فاضله و عمل صالح، همه با هم برایش فراهم میشود.
هم چنان که در جاى دیگر نیز در شان مؤمنان فرموده: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ، وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا بترسید و با راستگویان باشید). «1»
و حصرى که از جمله (أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا، تنها اینهایند که راست میگویند) استفاده میشود آن تعریف و بیان تا حدى که گذشت تاکید میکند و معنایش- و خدا داناتر است- این میشود (هر گاه خواستى راستگویان را ببینى راستگویان تنها همان ابرارند).
و اما تعریفى که براى بار سوم از آنان کرد و فرمود: (أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) حصرى که در آن هست، براى بیان کمال ایشان است، چون برو صدق اگر به حد کمال نرسند، تقوى دست نمیدهد.
[استخراج صفات مؤمنین و مال کارشان از چند مورد آیات قرآنى]
و اوصافى که خداى سبحان در این آیه از ابرار شمرده، همان اوصافى است که در آیات دیگر آورده، از آن جمله فرموده: (إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً، عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ، یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً، یُوفُونَ بِالنَّذْرِ، وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً، وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ، لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً، تا آنجا که مىفرماید، وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً، براستى ابرار از جامى مینوشند که مزاج کافور دارد، چشمهاى که بندگان خدا از آن مینوشند و آن را به هر جا که خواهند روان کنند، نیکوکاران به نذر وفا کنند و از روزى که شر آن روز عالمگیر است، بیم دارند و طعام را با آنکه دوستش دارند به مستمند و یتیم و اسیر دهند و منطقشان این است که ما شما را فقط براى رضاى خدا طعام میدهیم، و از شما پاداشى و سپاسى نخواهیم،- تا آنجا که فرمود- و پروردگارشان هم در عوض آن صبرى که کردند، بهشت و دیبا پاداششان دهد). «2»
که در این آیات، ایمان به خدا و ایمان به روز جزا و انفاق در راه خدا و وفاى به عهد و صبر را نام برده و نیز فرموده: (کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ، وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ، کِتابٌ مَرْقُومٌ، یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ، إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ، تا آنجا که مىفرماید: یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ و تا آنجا که مىفرماید: عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ، حاشا که کتاب ابرار هر آینه در درجات بلندى است، و تو نمىدانى آن درجات چیست قضایى است رانده شده که مقربین درگاه خدا آن را مشاهده میکنند که ابرار همانا در نعیم باشند- تا آنجا که مىفرماید، از شرابى خالص و صافى و سر به مهر مینوشند،- تا آنجا که مىفرماید- چشمهاى که همان مقربین خودشان از آن مینوشند). «3»
که اگر میان این آیات و آیات سوره دهر که گذشت تطبیق به عمل آید، آن وقت حقیقت وصف مؤمنین و مال کارشان- اگر در آن دقت کنى- بخوبى روشن میگردد.
از یک سو در این آیات ایشان را توصیف کرده به اینکه عباد اللَّه هستند، و عباد اللَّه مقرب درگاه خدایند و در ضمن اوصافى که براى عباد خود ذکر کرده، فرموده: (إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ، تو اى ابلیس بر بندگان من تسلط نمىیابى) «1» و از سوى دیگر مقربین را توصیف کرده، به اینکه: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ، فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ، سبقت گیرندگان در دنیا بسوى خیرات که سبقت گیرندگان به مغفرتند در آخرت، اینان به تنهایى مقربین و در بهشت نعیمند) «2» پس معلوم میشود این عباد اللَّه که در آخرت بسوى نعمت خدا سبقت مىگیرند، همانهایند که در دنیا بسوى خیرات سبقت میگرفتند و اگر به تفحص از حال ایشان ادامه بدهى، مطالب عجیبى برایت کشف میشود.
پس از آنچه گذشت این معنا روشن شد: که ابرار داراى مرتبه عالیهاى از ایمان هستند و آن مرتبه چهارم است که بیانش گذشت و خداى تعالى در بارهشان فرموده: (الَّذِینَ آمَنُوا، وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ، أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ، کسانى که ایمان آوردند و ایمان خود را با ظلم نیامیختند، تنها اینان هستند که داراى امنیتند و هم راه یافتگانند). «3»
(وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ) کلمه (صابرین) را منصوب آورد، یعنى نفرمود (صابرون) و نصب آن به تقدیر مدح است تا به عظمت امر صبر اشاره کرده باشد، بعضى هم گفتهاند که اصولا وقتى کلامى که در وصف کسى ایراد میشود طول بکشد وصفى پشت سر وصفى بیاورند، نظریه علماى ادب بر این است که میان اوصاف گاهگاهى مدح و ذمى بیاورند و باین منظور اعراب وصف را مختلف سازند، گاهى به رفع بخوانند و گاهى به نصب
قطره سینوزیت
«بهترین داروی شناخته شده برای درمان سینوزیت»
به نام خداییکه اسم او دوا و ذکر او شفاست!
سینوسهای صورت انسان، حفراتی تو خالی هستند که در پیشانی، گونه ها، اطراف بینی و چشم واقع شده اند. بیشترین موارد سینوزیت مربوط به سینوسهای فکی(گونه ای) می باشد. عمده عواملی که باعث سینوزیت می شود میکروب هایی از قبیل: استروپتوکوک و هموفیلوس می باشد که غذای آنها گوشت و شیرینی جات (مصنوعی) است. معمولا هنگامی که ترشحات چرکی از بینی یا حلق و سرفه بیش از هفت روز طول بکشد، باید به فکر سینوزیت بود. در این حال بیمار احساس فشار یا گرفتگی روی محوطه سینوسها می کند و نیز صدای وی بم تر می شود. سردرد، انسداد و اختلال در حس بویایی از دیگر علائم بیماری می باشد. در موارد خیلی حاد، بیمار تب دار نیز می شود. ورم دور چشم و ریزش اشک و حتی قرمزی روی سینوسها نیز می تواند وجود داشته باشد. در بعضی موارد چرک موجود در سینوسها به نواحی اطراف خود گسترش می یابد و عوارض خطرناکی تولید می کند؛ عفونت استخوان سینوس و گسترش به درون مغز از عوارض خطرناک سینوزیت می باشد. علم پزشکی معمولا درمان با آنتی بیوتیک مناسب، به مدت 14 روز، استفاده از مسکن و ضد التهاب را مناسب می داند و در مورد عفونت عمقی سینوسها، جراحی را توصیه می کند. و در شکل مزمن آنتی بیوتیک را کارساز نمی داند. ولی تمام مراحل از ضعیف تا عمیق به خصوص مزمن به لطف خدا با همین قطره صد در صد طبیعی قابل درمان است.
روش درمان:
به پشت دراز کشیده و به آرامی چند (3تا4) قطره در حفره سمت راست و سمت چپ بینی بچکانید که بهتر است قبل از خواب شبانه یا روزانه باشد تا ماندن این قطره در حفره های بینی عمل خود را به خوبی انجام دهد. این کار را چند روز و شب ادامه دهید. کسانی که عفونت آنها بسیار شدید است، در طول شب هر وقت بیدار شدند، به دفعات زیاد این کار را انجام دهند تا به زودی منافذ سینوسها باز و عفونت آنها دفع شود. در ترکیب این قطره هیچ گونه ماده شیمیایی به کار نرفته (به همین دلیل باید در دمای کمتر از 10درجه نگه داری شود.) لذا اگر عدد قطره ها از مقدار ذکر شده زیادتر شود تا به قسمت حلق برسد و از داخل دهان حس شود بهتر است. (برای سوزش حلق که هنگام سرماخوردگی اتفاق می افتد همین کار توصیه می شود). کسانی که سینوسهای پیشانی آنها گرفتار است، به حالت سجده بروند و به جای پیشانی، سر خود را (جایی که موقع نماز مسح می کشیم) روی زمین بگذارند و از قطره در حفره های بینی استفاده نمایند، چند دقیقه به همین حال نگه دارند، بعد چند دقیقه سر را روی بالش گذاشته و دراز بکشند. که اگر قبل از خواب باشد بهتر است. از خارج کردن این قطره از 5 تا 20 دقیقه خودداری کنید. اگر اخلاط سر و سینه زیاد باشد، بعد از چند دقیقه خارج کردن آن اشکالی ندارد. کسانی که سینوزیت آنها با ترشحات زیاد همراه است، ابتدا بینی خود را تمییز کرده، سپس از قطره استفاده نمایند. کسانی هم که بینی آنها معمولا خشک است، از روغن بنفشه (با انگشت خود در داخل بینی) استفاده کنند که یکی از عوامل انحراف بینی و سینوزیت همین خشکی هوا می باشد. استفاده از روغن بنفشه (به خصوص با پایه روغن زیتون) در بهبودی سینوزیت بسیار موثر است و از شدید شدن آن جلوگیری می کند.
در طول درمان به نکات زیر حتما توجه کنید:
1.چون غذای میکروبهای عفونی (کلا همه عفونتها) از گوشت، آبگوشت و شیرینی جات مصنوعی است، در طول درمان باید از خوردن غذاهایی که حاوی این مواد است اجتناب نمود.
2.در طول دوره درمان از خوردن چای و ماست (وحتی الامکان از همه لبنیاتها) مطلقا پرهیز شود.
3.سر انسان نباید در معرض باد شدید قرار گیرد. (موتور سواری و... ودر موارد عفونت شدید حتی دوچرخه سواری و...)
4.استفاده از شیرینی های طبیعی برای تقویت بدن و مبارزه با میکروبها لازم است؛ زیرا میکروبها از این کربوهیدراتهای نمی توانند تغذیه کنند. مثل عسل طبیعی، خرما تازه، سیب، انجیر، کششمش و غیره.
5.ورزش و تحرک بدنی برای کسانی که تحرک بدنی ندارند حتما لازم است.