بحث فلسفى دیگر [ (در باره خلود و جاودانگى عذاب قیامت)] ترجمه المیزان، ج1، ص: 622
این مسئله که آیا عذاب قیامت انقطاع مىپذیرد و یا خالد و جاودانه است؟ مسئلهاى است که نظریه علماى اهل بحث در آن مختلف است، هم از نظر ادله عقلى و هم از جهت ظواهر لفظى.
و آنچه در این باره میتوان گفت، این است که اما از جهت ظواهر لفظى، باید دانست که کتاب خدا نص است در خلود و جاودانگى و مىفرماید: (وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ، ایشان به هیچ وجه از آتش بیرون نخواهند شد)، و سنت از طرق ائمه اهل بیت ع نیز آن قدر زیاد است که باصطلاح به حد استفاضه رسیده، و اگر اخبار دیگرى از این حضرات روایت شده که عذاب دوزخ قطع میشود و همیشگى نیست، بخاطر مخالفتش با صریح کتاب، طرح میشود.
و اما از جهت عقل، در سابق در بحثى که ذیل جمله (وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً) « بقره- 48» داشتیم، گفتیم: به هیچ وجه نمیشود یک یک احکام شرع را و خصوصیاتى را که براى معاد ذکر فرموده، همه را با مقدمات کلى عقل اثبات کرد، براى اینکه دست عقل ما به آن خصوصیات و جزئیات نمىرسد، تنها راه اثبات آن، تصدیق به نبوت پیغمبر صادق است که آن جزئیات و اصل معاد را از طریق وحى اثبات کرده، چون وقتى خود نبوت پیامبرى صادق با ادله عقلى ثابت شد، دیگر لازم نیست که فروعات آن مسائل نیز با ادله عقلى جداگانهاى اثبات شود، چون فرض کردیم نبوت این پیغمبر و صدق آنچه آورده با ادله عقلى ثابت شده است.
و اما نعمت و عذاب عقلى که عارض بر نفس مىشوند، بخاطر تجردش و تخلقش به اخلاق و ملکات فاضله یا رذیله و یا بخاطر احوال خوب و بدى که کسب کرده؟ در سابق گفتیم این احوال و ملکات در نفس، صورتى نیکو و یا قبیح ایجاد مىکند که نفس سعیده از آن صورت نیکو متنعم، و نفس شقیه از آن صورت قبیح متالم میشود.
و نیز گفتیم: در صورتى که این صورتها در نفس رسوخ نکرده باشد و صورى ناسازگار با ذات نفس باشد، بزودى زایل مىگردد، براى اینکه عقل براى ناسازگارى دوام و اکثریت نمىبیند و قسر، فشار، زور و ناسازگارى محکوم به زوال است (پس اگر ذات نفس سعیده باشد، صورتهاى رذیله و زشت دیر یا زود از آن زایل مىگردد و اگر ذات نفس شقیه باشد، صورتهاى نیکو و جمیل که در آن نقش بسته، بزودى زایل میشود).
و نفس خودش میماند و آن سعادت و شقاوت ذاتیش، پس اگر نفس مؤمن بخاطر گناهانى صورتهاى زشتى بخود گرفت، سرانجام آن صورتها از بین مىرود، چون با ذات نفس سازگارنیست هم چنان که نفس کافر که ذاتا شقى است، اگر بخاطر تکرار کارهایى صالح صور حسنهاى بخود گرفت، آن صور بالأخره از نفس زایل میشود، چون محیط نفس با آن سازگار نیست و همه این مطالب (در آن صورت که گفتیم: صورتها رسوخ نکرده باشد) روشن است.
و اما در صورتى که صورتهاى عارضه بر نفس، در نفس رسوخ کرده باشد، و در نتیجه صورت جدیدى و نوعیت تازهاى بنفس داده باشد، مثلا او را که انسان بود و داراى صورت انسانیه بود، بخیل کند که چنین انسانى یک نوع جدیدى از انسانیت است، همانطور که ناطقه وقتى با جنس حیوان ضمیمه شود یک نوع حیوان درست مىکند که نامش انسان است (و ناهقه اگر ضمیمه آن شود، نوعى دیگر درست مىکند بنام الاغ، و صاهله اگر ضمیمهاش شود نوع سومى بنام اسب و در نتیجه مىگوییم حیوان اگر ناطق باشد انسان است و اگر ناهق باشد خر است و اگر صاهل باشد اسب است) همچنین صورتهاى نوعیهاى که در اثر تکرار یک سنخه عمل، در نفس پدید میاید، اگر در نفس رسوخ کند، نوعیت جدیدى به انسانها میدهد، مىگوییم انسان یا بخیل است یا سخى، یا شجاع است یا ترسو و همچنین) (مترجم).
و این هم معلوم است که این نوع یعنى انسان، نوعى است مجرد در نفس، و موجود مجرد دائمى الوجود است، در نتیجه هر گناهى که از او صادر شود، در صورتى که نفس او سعیده باشد و با گناه سنخیت نداشته باشد و خلاصه عوامل خارجى گناه را به گردنش گذاشته باشد، در چنین صورتى وبال و عذاب آن گناهان را مىچشد و پاک میشود، و از عذاب نجات مىیابد و در صورتى که نفس او شقى باشد و با گناه سنخیت داشته باشد در اینصورت هر چند که هر چه از چنین نفسى سر مىزند باذن خدا است و لیکن از آنجا که گناهان بدون قسر و فشار از او سر مىزند، چون نفس او نفسى گناه دوست است، لذا چنین نفسى دائما در عذاب خواهد ماند.
و مثل چنین انسانى که دائما گرفتار و معذب به لوازم ملکات خویش است بوجهى مثل کسى است که به مرض مالیخولیا و یا مرض کابوس دائمى مبتلا شده که دائما صورتهایى هول انگیز و وحشتآور و زشت از قوه خیالیهاش سر مىزند، چنین کسى همواره از آن صورتها فرار مىکند و با آنها در جنگ و ستیز و بالأخره در عذاب است، با اینکه خود او اینصورتها را درست میکند و صدور آن از نفسش به قسر قاسر و به فشارى از خارج نیست، و سادهتر بگویم:
کسى این صورتها را در نفس او مجسم نکرده، بلکه کار، کار نفس خود او است، و هر چند این صورتها با طبع مریض او سازگار نیست و از این جهت که خودش پدید آورنده آن صورتهاست، متالم و ناراحت نیست، و لکن هر چه باشد بالأخره از آن صورتها رنج مىبرد و از آن صورتها مىگریزد و مگر عذاب، غیر آن چیزى است که انسان قبل از ابتلاء بدان از آن میگریزد؟ و بعد ازآنکه بدان مبتلا شد، در جستجوى خلاصى از آن بر مىآید؟ و این تعریف و مثال بر آن امور زشت و صورتهاى غیر جمیل که انسان شقى در دار آخرتش با آنها روبرو میشود، صدق مىکند، پس معلوم شد که عذاب جاودانه و انقطاع ناپذیر، از انسان شقى، خود شقاوت و بدبختى ذاتى او است، و قاسرى و خلاصه کسى او را بدان مبتلا نکرده است.
حال که مسئله خلود در عذاب برایت روشن گردید، اینک اشکالهایى که به آن کردهاند از نظرت مىگذرد، آن وقت خواهى دید که تا چه حد فاسد و بى پایه است.
[اشکالهایى که به خلود در عذاب شده است و پاسخ آنها]
اشکال اول اینکه خداى سبحان با اینکه داراى رحمت واسعه است، چگونه رحمتش اجازه میدهد کسى را بیافریند که بازگشت او بسوى عذاب دائم باشد، عذابى که هیچ موجودى تاب تحمل آن را ندارد.
دوم اینکه عذاب وقتى عذاب است که با طبع معذب سازگار نباشد و یا به عبارت علمى قسرى و غیر طبیعى باشد و در جاى خود مسلم شده، که قسر دوام ندارد، پس چگونه عذاب دائمى تصور میشود؟
سوم اینکه بنده خدا هر گناهى هم که کرده باشد، بالأخره آخر داشت، مثلا هفتاد سال گناه کرد، چرا باید تا ابد معذب باشد؟ و آیا این ظلم نیست؟
چهارم اینکه افراد شقى هم همان دخالت و تاثیر را در نظام تکوین دارند که افراد سعید دارند، و خدمتى که آنان به این نظام کرده و مىکنند، از خدمت افراد سعید کمتر نیست، چون اگر نیک بنگرى زمینه سعادت افراد سعید را همین اشقیا فراهم نموده و مىنمایند، پس دیگر چرا باید در عذاب دائمى معذب باشند؟
پنجم اینکه عذاب هر متخلف و نافرمانبر بطور کلى براى این است که عذاب کننده آن نقصى را که بوسیله نافرمانى متخلف و ظالم متوجه او شده، جبران کند، که این جبران را بعبارتى کوتاهتر انتقام هم مىگوییم، و انتقام از خداى تعالى تصور ندارد، چون عصیان و نافرمانى بنده، نقصى بر او و بر مقام ربوبى او وارد نمىکند تا بخواهد با عذاب کردن عاصى، آن را جبران نماید، و این اشکال تنها مربوط به عذاب دائم نیست بلکه به عذاب موقت نیز متوجه میشود، چیزى که هست در عذاب دائم بیشتر وارد است.
این بود آن اشکالها که بر عذاب خالد کردهاند، البته اشکالهاى دیگرى نظیر اینها کردهاند، و خواننده عزیز اگر آن طور که باید به معناى بیانى که ما در باره خود در عذاب کردیم، احاطه پیدا کند، خواهد دید که این اشکالها از اصل ساقط است، براى اینکه گفتیم: عذاب خالد اثر و خاصیت آن صورت نوعیه شقاوت بارى است که نفس انسان شقى بخود گرفته، (و او را نوع خصوصى از انسانها کرده، همانطور که گاو نمیتواند روزى غیر گاو شود) این نوع انسان هم نمیتواند نوع دیگرى شود، چون تصور و گفتگوى ما از چنین نفسى بعد از آن است که نخست به اختیار خود گناهانى مرتکب شد و سپس بدنبال آن گناهان احوالى پى در پى در نفس او پدید آمد، و بدنبالش استعداد شدیدى در ذات نفس پیدا شد.
و همین شدت یافتن استعداد نفس، علتى است که در تمامى حوادث باعث میشود صورتى متناسب با سنخه آن استعداد در نفس پدید بیاورد. در نتیجه همانطور که بعد از انسان شدن نان و گوشت و میوه و عناصر و مواد دیگرى که انسان مرکب از آن است، دیگر صحیح نیست بپرسیم چرا این مرکب شعور پیدا کرده و چرا فکر دارد و چرا و چرا و صدها چراى دیگر، براى اینکه پاسخ به همه این سؤالات یک کلمه است، و آن این است که چون انسان شده، همچنین در مورد بحث ما، صحیح نیست بپرسیم چرا شقاوت دست از یقه او بر نمیدارد و دائما آثار شقاوت از آن سر مىزند؟ که یکى از آن آثار، عذاب جاودانه است، چون جواب همه اینها این است که چون او بدست خود و به اختیار خود، خود را شقى ساخت، یعنى انسانى خاص کرد که شقاوت، لازمه وجود او است، این بود جواب اجمالى از همه سؤالهاى بالا.
و اما جواب از یک یک آنها، اما از سؤال اول مىگوییم: رحمت در خداى تعالى به معناى رحمت در ما انسانها نیست، زیرا رحمت در ما (بخاطر داشتن اعضایى چون قلب و اعصاب و هر عضو دیگرى که در حال رحمت عکس العمل نشان میدهد)، به معناى رقت قلب و اشفاق و تاثر باطنى است و معلوم است که این حالات درونى ماده میخواهد، یعنى حالات یک موجود مادى است، و خداى تعالى منزه از ماده است.
بلکه به معناى عطیه و افاضه است، افاضه آنچه که مناسب با استعداد تام مخلوق است، مخلوقى که بخاطر بدست آوردن استعداد تام، قابلیت و ظرفیت افاضه خدا را یافته، آرى مستعد وقتى استعدادش به حد کمال و تمام رسید، دوستدار آن چیزى میشود که استعداد دریافت آن را پیدا کرده و آن را با زبان استعداد طلب مىکند و خداوند هم آنچه را مىطلبد و درخواست مىکند به او افاضه مىفرماید.
از سوى دیگر این را میدانیم که رحمت خدا دو نوع است رحمت عام که عبارت است از همین افاضه چیزى که موجود، استعداد آن را یافته و مشتاقش شده و در صراط وجود و تکوینش بدان محتاج گشته و دوم رحمت خاصه، که عبارتست از افاضه و اعطاء خصوص آن چیزهایى که موجود در صراط هدایتش بسوى توحید و سعادت قرب بدان محتاج است، و نیز افاضه و اعطاء خصوص آن چیزیهایى که انسان مستعد براى شقاوت آنهم مستعد به استعداد شدید و تام، محتاج بان شده و آن عبارتست از رسیدن شقاوتش به حد کمال و به حد صورت نوعیه، پس دادن چنین صورت نوعیه که اثرش عذاب دائم است، منافاتى با رحمت عمومى خدا ندارد، بلکه این خود یکى از مصادیق آن رحمت است.
بله با رحمت خاصه او منافات دارد، اما نفس شقى قابل دریافت آن نیست و معنا ندارد که آن رحمت شامل کسى شود که از صراط آن بکلى خارج است.
پس اینکه گفت: عذاب دائم منافات با رحمت خدا دارد، اگر مرادش از رحمت، رحمت عمومى خداست، که گفتیم: شقاوت شقى و بدنبالش عذاب خالد او هیچ منافاتى با آن رحمت ندارد، بلکه خود عین رحمت است و اگر مرادش رحمت خاصه او است، باز هم منافات ندارد، براى اینکه شقى مورد این رحمت نیست، (هم چنان که جاودانه بودن خران در خریت، با رحمت خاصه خدا که مخصوص اصحاب صراط مستقیم از انسانها است، منافات ندارد).
علاوه بر اینکه اگر این اشکال تمام باشد در عذاب موقت هم وارد است، بلکه نسبت به عذابهاى دنیوى نیز متوجه میشود و این خود روشن است.