عارفِ واصل و عاشقِ کامل مرحوم حاج میرزا محمّد اسماعیل دولابی در خانوادهای مذهبی، از مادری پاکدامن و پدری پارسا در دولاب ـ جنوب شرق تهران ـ متولّد شدند. پدر بزرگوار مرحوم حاج آقای دولابی، بزرگ و معتمد محل بوده و درِ خانة ایشان همواره به روی نیازمندان باز و پیوسته میزبان علما و برجستگان آن سامان بوده است.
یکی از شاگردان و ارادتمندانِ استاد، شرح سیروسلوک ایشان را از زبان ایشان چنین آورده است:
«در ایّام جوانی همراه پدرم به نجف اشرف مشرّف شده بودم. در آن زمان به شدّت تشنة علوم و معارف دینی بوده و با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم، ولی پدرم که مُسن بود و از طرفی جز من پسری که بتواند در کارها به او کمک کند، نداشت با ماندن من در نجف موافق نبود. در حرم امیرمؤمنان(ع) به آن حضرت التماس میکردم که ترتیبی دهند در نجف بمانم و درس بخوانم. به همین دلیل آنقدر سینهام را به ضریحِ حضرت فشار میدادم و میمالیدم که تمام سینهام زخم شده بود با خود میگفتم: «یا در نجف میمانم و درس میخوانم یا اگر مجبور به بازگشت شوم همین جا میمیرم».
با علمای نجف که مشکلم را در میان نهادم تا مُجوّزی برای ماندنِ در نجف بگیرم، به من گفتند: «وظیفة تو این است که رضایت پدر را تأمین کرده، برای کمک او به ایران بازگردی».
در نتیجه، نه التماسهایم به حضرتِ امیر کاری از پیش بُرد و نه متوسّل شدنم به علما مرا به خواستهام رساند. تا اینکه با همان حالِ ملتهب، همراه پدر به کربلا مشرّف شدیم.
در حرمِ حضرت اباعبدالله(ع) ـ بالا سر ضریح ـ همه چیز حل شد و هر چه را خواستم به من عنایت کردند؛ به طوری که هنگام مراجعت ـ حتّی جلوتر از پدرم ـ بدون هیچ گونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم.
در ایران اوّلین کسانی که برای دیدنِ من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند؛ دو نفر سیّد بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای وسایل پذیرایی رفتم، وقتی داشتم به اتاق برمیگشتم؛ جلوی درِ اتاق، پردهها کنار رفت و حالتِ مکاشفهای به من دست داد در حالی که سفره به دستم بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سرِ ضریحِ امام حسین(ع) هستم و به من حالی کردند آنچه را میخواستی از حالا به بعد تحویل بگیر! آن دو سیّد با یکدیگر صحبت میکردند و میگفتند: «او در حال خَلْسه است».
از همانجا شروع شد. آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانة اباعبدالله(ع) بود. اشخاصی که آنجا میآمدند بی آنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت کند، میگریستند. در اثر عنایات حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونهای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملّا آقا جان [زنجانی]، مرحوم آیتالله شیخ محمّد تقی بافقی، مرحوم آیتالله شاهآبادی، بدون اینکه من به دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم، با علاقة خودشان به آنجا میآمدند.
غیر از آن مکاشفه، به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند. اوّلین فرد [مرحوم] آیتالله سیّد محمّد شریف شیرازی بود. همراه او بودم تا اینکه مرحوم شد. وقتی جنازة او را به حضرت عبدالعظیم(ع) بردیم [مرحوم] آیتالله شیخ محمّد تقی بافقی آمد و بر او نماز خواند. [وقتی] دیدم شیخ، هم بر [استاد] عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگ تر است، جذب او شدم، به گونهای که حتّی همراهِ جنازه به قم هم نرفتم. خانة شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمّد تقی بافقی(ره) مرتبط بودم، تا اینکه او هم مرا تحویل آیتالله شیخ غلامعلی قمی ملّقب به تنوماسی داد. من هم که او را قشنگ تر دیدم از آن پس همراه وی بودم. در همین ایّام با آیتالله شاهآبادی(ره) ـ استاد عرفان حضرت امام خمینی(ره) ـ آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم تا اینکه بالاخره به نفر چهارم [آیتالله محمّد جواد انصاری همدانی] که «شخص و طریق» بود، برخوردم. او با دیگران متفاوت بود. چنین کسی از پوستة بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در جایی از عالم است. او در وادی توحید به سر میبرد. یک استوانة نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همة اهل بیت(ع) در آن میلة نور قابل وصول است.
اوّل، اهلِ عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امامت جماعت، بودم. بعد اهلِ توسّل به اهل بیت(ع)، گریه و عزاداری و اقامة مجالس اهل بیت(ع) شدم. تا اینکه در پایان به «شخص» برخوردم و به او دل دادم و از وادی توحید سر درآوردم. خداوند لطف فرمود و در هر یک از این کلاسها افراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد؛ ولی کاری کرد که هیچ جا متوقّف نشدم بلکه تماشا کردم و بهره بردم و عبور کردم تا اینکه به وادی توحید رسیدم. در طول این دوران همیشه یکّهشناس بودم و به هر کس که دل میدادم خودم و زندگی و خانوادهام را قربان او میکردم تا اینکه خود او مرا به بعدی تحویل میداد و من که وی را بالاتر از قبلی میدیدم از آن پس دورِ او میگشتم. به هر تقدیر همة عنایاتی که به من شد از برکاتِ امام حسین(ع) بود.
من به سر منزل عنقا نه خودم بردم راه / قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم2
از راه سایر ائمه(ع) هم میتوان به مقصد رسید ولی راه امام حسین(ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه میرساند. چون کشتی امام حسین(ع) در آسمانهای غیب خیلی سریع راه میرود. هر کس در سیر معنوی خود، حرکتش را از آن حضرت آغاز کند خیلی زود به مقصد میرسد.3
زان روز بر دلم درِ معنا گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم4
مرحوم آیتالله صدرالدّین حائری شیرازی(ره) پس از اقامة نماز بر پیکر نورانی این ولیّ خدا فرمود:
مرحوم دولابی سواد حوزوی نداشت امّا ذهن پاک و روحی صاف داشت و آنچه میگفت الهامات نورانی بر قلب پاک و صافِ او بود.6
آری، سخن او از دل میجوشید و از الهامات غیبی و الهی سرچشمه میگرفت و بر جانِ تابناک او افاضه و القا میشد. او مصداق «بموالاتکم علّمنا اللهُ مَعالمَ دیننا؛ خداوند به واسطة موالات شما تعالیم دینمان را به ما آموخت» بود و مطالب از جانب حضرت حق بر او میبارید و از دلِ او میجوشید.
در پسِ آینه طوطی صفتم داشتهاند / هر چه استاد ازل گفت بگو میگویم7
این حکایت از زبان یکی از ارادتمندان ایشان شنیدنی است: «در یکی از شبهایی که محضر ایشان بودیم، یکی از حاضران گفت: «آقا این حرفهایی که میزنید الهام است یا وحی است یا غیب میگویید؟» آن مرحوم گفتند: «من غیب نمیگویم. شما غیب میگویید. من آنچه را میبینم میگویم. شما ندیده حرف میزنید. شما برزخ ندیده، حرفِ آن را میزنید. مرگ ندیدهاید، علی(ع) را ندیدهاید حرفش را میزنید و سپس فرمودند: «در پَسِ آینه طوطی صفتم داشتهاند.»..
و بعد فرمودند: از کرامات شیخ ما این است / شیره را خورد و گفت شیرین است. فرمود: باید شیره را خورد و گفت شیرین است، شیره نخورده نمیشود گفت شیرین است.8
در کتاب «خرمن معرفت» دربارة ایشان از زبان یکی از ارادتمندان آورده شده: «روزی در محضر عارف بزرگوار مرحوم حاج حسن شرکت، سخن از مرحوم دولابی رفت، در خلال بیاناتشان فرمودند: یک روز از محضر آقای انصاری(ره) سؤال کردم در زمان غیبت کبرا میشود خدمت حضرت حجّت ـ صلوات الله علیه ـ رسید؟ فرمود: بله. سؤال کردم: آیا در این عصر هستند کسانی که خدمت حضرت برسند؟ فرمودند: «بله». گفتم: مثلاً چه کسی؟ فرمود: همین آمیرزا محمّد اسماعیل».9
سخن عارف توحیدی، مرحوم آیتالله انصاری همدانی که: «آقای دولابی به نفس زکیّه رسیده» معروف است.10همچنین در این کتاب به نقل از عارف گمنام، مرحوم شیخ عبدالله پیاده(ره)11 در این باره آمده که: «هفتهای نمیگذرد مگر اینکه مرحوم دولابی خدمت مولایم میرسد».12 باری مرحوم دولابی بندة خوب خدا بود و خود را شاگرد اهل بیت(ع) میدانست و بارها میفرمود: «ما همه شاگردیم، شاگردان محمّد و آل محمّد(ص)، شاگرد که از خود چیزی ندارد».
سرانجام مرغ روح این عارفِ واصل و عاشقِ صاحبدل در صبح چهارشنبه نهم بهمن ماه 1381 قفس تن را شکست و این طایر قدسی راه آسمانها گرفت و پس از تشییع جنازهای باشکوه و اقامة نماز توسط مرحوم آیتالله صدرالدّین حائری شیرازی(ره) در صحن عتیق حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد و برای همیشه سر بر آستان آسمانی ذریّة رسول الله(ص) و کریمة اهل بیت(س) نهاد. مرحوم حاج میرزا محمّد اسماعیل دولابی(ره) عشق و علاقة فراوانی به قم و زیارت حضرت معصومه(س) داشت و در این باره میفرمود: «قم، خوب جایی است. من هیچ وقت از قم سیر نشدم. همیشه وقتی از قم خارج میشوم، یک نگاهی به پشتِ سرم دارم. این سرزمین همهاش حرم است. سرزمین امن و امنیّت است».13
عبد الحسین ترکی (ماهنامه موعود شماره 95) پینوشتها:
1. مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی، ج 2، ص 363، به اهتمام دبیر سیاقی، نشر روزنه.
2.4.7. دیوان حافظ
3. طیب، مهدی، مصباح الهدی، صص 11 ـ 13، نشر سفینه.
5. ناگفتههای عارفان، دفتر دوم، صص 58 ـ 60 مصاحبه با حاج آقا اصلانی، نشر مهر خوبان.
6. شمسالدین، سید مهدی، چهل وادی نور، ص 11، نشر شفق.
8. موسوی مطلق، سیّد عباس، خرمن معرفت، صص 46 ـ 47، نشر هنارس.
9. همان، ص 47.
10. سوخته، یادنامة آیتالله انصاری همدانی(ره)، ص 123، مؤسسة فرهنگی شمس الشموس.
11. یادنامهای دربارة این زاهد وارسته با عنوان «در کوچة عشق» توسط نشر مهر خوبان به چاپ رسیده است.
12. موسوی مطلق، همان، ص 47.
13. طیب، مهدی، همان، ص 467، .