سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  ***بحث روایتى [ (شامل روایاتى در فضیلت، و شرائط و آداب دعا)]

شیعه و سنى روایت کرده‏اند که رسول خدا ص فرمود: دعا سلاح مؤمن است. « اصول کافى ج 2 ص 468»

و در کتاب عدة الداعى است که در حدیث قدسى آمده: اى موسى از من آنچه احتیاج دارى درخواست کن، حتى علوفه گوسفندت، و نمک خمیرت را از من بخواه. « عدة الداعى ص 123»

و در کتاب مکارم از آن جناب روایت کرده که فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است، براى اینکه خود خداى عز و جل مى‏فرماید:" قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ" بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من هیچ اعتنایى به شما نخواهد کرد « مکارم الاخلاق ص 389»، این مضمون از امام باقر و صادق ع نیز نقل شده.

باز در کتاب عدة الداعى در روایت محمد بن عجلان، از محمد بن عبید اللَّه بن على بن الحسین: از پسر عمویش امام صادق، از پدران بزرگوارش از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: زمانى خداى تعالى به بعضى از انبیایش وحى فرستاد، که به عزت و جلالم سوگند که آرزوى هر آرزومندى را که به غیر من امید ببندد مبدل به نومیدى مى‏کنم، و جامه ذلت در میان مردم بر تنش مى‏پوشانم، و از گشایش و فضل خودم دور مى‏کنم، آیا بنده، بنده من باشد، و در شدایدش به غیر من امید ببندد با اینکه شدائد همه بدست من است و آیا به غیر من امیدوار شود، با اینکه غنى بالذات و جواد على الاطلاق منم، و کلید همه درهاى بسته به دست من است، و در خانه من به روى هر کس که بخواهد مرا بخواند باز است. (تا آخر حدیث). « عدة الداعى ص 123- 124»

و نیز در عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: خداى تعالى فرموده هیچ مخلوقى دست به دامن مخلوق دیگر نمى‏شود، مگر آنکه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمین را علیه او قطع مى‏کنم، دیگر اگر از من چیزى بخواهد عطایش نمى‏کنم، و اگر به درگاهم دعا کند دعایش را مستجاب نمى‏سازم، و هیچ مخلوقى دست به دامن خود من نمى‏شود و چشم امید از مخلوق من نمى‏پوشد مگر آنکه آسمانها و زمین را ضامن رزقش مى‏کنم، آن وقت اگر دعا کند اجابت مى‏کنم، و اگر حاجت بخواهد بر مى‏آورم، و اگر طلب آمرزش کند او را مى‏آمرزم. « عدة الداعى ص 123 و 124»

*** [اخلاص در دعا به معناى ابطال اسباب عادى نیست.]

مؤلف: آنچه این دو حدیث افاده مى‏کنند این است که دعا باید خالص باشد، نه اینکه سببیت اسباب وجودى عالم را که آنها را میان هر موجودى و حوائجش واسطه قرار داده ابطال کنند، چون هر انسانى مى‏داند که چنین اسبابى وجود دارند اما سببیت آنها را خدا به آنها داده، نه اینکه خود آنها علت تامه‏اى باشند، که مستقل از خداى سبحان فیض را به معلول‏هاى خود برساند.

توضیح اینکه انسان با فطرت خود این معنا را درک مى‏کند که براى حاجتش برآرنده‏اى است، که فعلش از او تخلف نمى‏کند، و نیز درک مى‏کند آنچه از سبب‏هاى ظاهرى که وى دست به دامن آنها مى‏زند سبب تام نیستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مى‏کند، که آن شاعر مى‏گوید: (ناگهان سرکنگبین صفرا فزود).

پس انسان این شعور و درک را دارد که آن مبدئى که سرنخ تمامى امور آنجا است، و رکنى که در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غیر این اسباب ظاهرى است، و لازمه این درک آن است که اعتماد کامل و رکون تام به این اسباب نداشته باشد، بطورى که بکلى از آن سبب تام و حقیقى غافل بماند، و هر چیزى را مستند به سبب‏هاى ظاهریش بپندارد

آرى انسان با کمترین دقت و توجه ملتفت به این نکته مى‏شود، حال اگر سؤالى کند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از این برآورده شدن کشف مى‏کند سؤالش سؤال از پروردگارش بوده، و حاجتى که داشته و از راه شعور باطنى خود آن را تشخیص داده از طریق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسیده، و از آنجا به وى افاضه شده است، و اگر همین حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد، از کسى خواسته که شعور فطرى و باطنیش حکم مى‏کند به اینکه آن سبب، برآرنده حاجتش نیست، بلکه خیال مى‏کرده که آن سبب برآرنده حاجتش مى‏باشد، و قوه خیالیش به عللى غیر از شعور باطنى به حاجت، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصویر کرده، و این در همان مواردى است که باطن آدمى مخالف با ظاهر او است.

مثالى که مى‏توانیم در اینجا بیاوریم این است که، بسیار مى‏شود انسان چیزى را دوست دارد، و به آن اهتمام مى‏ورزد، تا آنکه آن را به دست مى‏آورد و مى‏بیند که همین محبوبش مزاحم و مضر به منافعى است که براى او مهم‏تر و محبوبتر است، ناگزیر از آن دست بر مى‏دارد، و محبوب‏تر را مى‏گیرد، و بسیار مى‏شود که از چیزى نفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن مى‏گریزد، ولى تصادفا به همان چیز بر مى‏خورد، و مى‏بیند بر خلاف آنچه مى‏پنداشت از منافعى که به خاطر آن از این مى‏گریخت سودمندتر و بهتر است.

کودک مریض از نوشیدن دواى تلخ مى‏گریزد، و در عین اینکه طالب بهبودى خویش است، از خوردن دوا گریه مى‏کند، این انسان با شعور باطنى و فطریش صحت و سلامتى را مى‏خواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند که به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مى‏کند.

   [اشاره به دو نظام در زندگى انسان: نظام فطرى و نظام تخیلى‏]

پس معلوم مى‏شود انسان در زندگیش دو نظام دارد، یک نظام به حسب فهم فطرى و شعور باطنى، و نظامى دیگر به حسب تخیل، نظام فطریش از خطا محفوظ است، و در مسیرش دچار اشتباه نمى‏شود، و اما نظام تخیلیش بسیار دستخوش خبط و اشتباه مى‏شود، چه بسا مى‏شود که آدمى به حسب صورت خیالیش چیزى را درخواست مى‏کند، و جدا مى‏طلبد. و نمى‏داند که با همین سؤال و طلبش درست چیز دیگرى مخالف آن مى‏خواهد پس باید حدیث را به همین معنا توجیه کرد، و این همان معنایى است که از کلام على ع که به زودى مى‏آید که فرمود: (عطیه و بخشش به قدر نیت است)، به چشم مى‏خورد.

و در عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: در حالى دعا کنید که یقین به اجابتش داشته باشید. «عدة الداعى ص 103 و بحار ج 93 ص 305»

و در حدیث قدسى آمده: خداى تعالى فرمود: من همان جایم که ظن بنده‏ام به من آنجا است، پس بنده من نباید به غیر از خیر از من انتظارى داشته باشد، بلکه باید نسبت به من حسن ظن داشته باشد. «عدة الداعى ص 132»

مؤلف: علتش این است که دعا در حال نومیدى و تردد کشف مى‏کند از اینکه صاحبش در حقیقت درخواستى ندارد، که بیانش گذشت، و نیز روایت شده که هرگز چیز نشدنى را از خدا نخواهید.

و باز در کتاب عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع کنید، و در ناملایمات خود به او پناهنده شوید، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانید، که دعا مغز عبادت است، و هیچ مؤمن نیست که خدا را بخواند مگرآنکه دعایش را مستجاب مى‏کند آنهم یا به فوریت، که در نتیجه ثمره‏اش در دنیا عاید او مى‏شود، و یا با مدت که در نتیجه ثمره‏اش در آخرت عایدش مى‏شود، و یا حد اقل ثمره آن را به مقدار دعایش کفاره گناهانش قرار مى‏دهد، البته همه اینها در صورتى است که از خدا گناه نخواهد. « عدة الداعى ص 25 و بحار ج 93 ص 302»

و در نهج البلاغه در یکى از وصایاى امیر المؤمنین به فرزندش حسین ع آمده:

سپس خداى تعالى کلید همه خزینه‏هاى غیبش را در دست خود تو قرار داد، و آن این است که به تو اجازه داد از او مسئلت کنى، با این کلید که همان دعا است هر درى از درهاى نعمتهاى او را بخواهى مى‏توانى بگشایى، و باران رحمت او را به سوى خود ببارانى، پس هرگز دیر شدن اجابت خدا تو را نومید نسازد، که عطیه به قدر نیت است، و چه بسا اجابت دعایت بدین جهت تاخیر مى‏افتد که اجرش برایت بیشتر باشد، که بزرگترین عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است، و چه بسا چیزى از خدا بخواهى و خدا آن را بتو ندهد، بلکه بهتر از آن را بدهد، حال یا در دنیا و یا در آخرت، و یا بدین جهت مستجاب نکند که خواسته است بلائى را از تو بگرداند، چون آنچه خواسته‏اى بلاى جان تو است، زیرا بسیار مى‏شود که از خدا چیزى بخواهى که مایه نابودى دین تو است، اگر آن حاجتت را برآورند، دینت را از دست مى‏دهى، پس بر تو باد که همیشه از خدا چیزى بخواهى که جمال و زیبائیش برایت بماند، و وزر و وبالش از بین برود، نه مال، که نه تنها براى تو نمى‏ماند، بلکه تو هم براى آن نمى‏مانى. « نهج البلاغه رساله 31»

   [معناى اینکه فرموده‏اند:" عطیه به اندازه نیت است"]

مؤلف: اینکه فرمود: (عطیه به مقدار نیت) است منظورش این بوده که استجابت همواره مطابق دعا است، پس آنچه سائل بر حسب عقیده قلبیش و حقیقت ضمیرش از خدا مى‏خواهد، خدا به او مى‏دهد، نه آنچه که گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى‏دارد، چون بسیار مى‏شود که لفظ آن طور که باید مطابق با معناى مطلوب نیست، که بیانش گذشت، بنا بر این جمله مورد بحث بهترین و جامع‏ترین کلمه است براى بیان ارتباط میان درخواست و اجابت.

و چگونه جامع‏ترین کلمه نباشد؟ با اینکه در کوتاه‏ترین عبارت موارد بسیارى از دعاهایى را که مستجاب نمى‏شود بیان کرده، که چرا نمى‏شود؟ مانند موردى که اجابت طول مى‏کشد، و موردى که خیر دنیایى مسئول با خیر مهمتر دنیایى و یا آخرتى تبدیل مى‏شود و مواردى که خواسته دعا کننده به صورت دیگرى غیر صورتى که خواسته مستجاب مى‏شود که سازگارتر به حال سائل است، چون بسیار مى‏شود سائل نعمتى گوارا درخواست مى‏کند، که اگر فورا به او داده شود گوارا نمى‏شود، لذا اجابتش تاخیر مى‏افتد تا سائل تشنه‏تر شود، و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش در سؤال خود قید گوارا را ذکر کرده بود، پس در حقیقت خودش خواسته که اجابتش تاخیر افتد، و همچنین مؤمن که به امر دین خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را درخواست کند که برآورده شدن آن باعث هلاکت دین او مى‏شود، و او خودش اطلاع ندارد، و خیال مى‏کند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تامین مى‏کند، در حالى که سعادت او در آخرت او است، پس در حقیقت درخواست او درخواست سعادت در آخرتش است نه دنیا، و بهمین جهت دعایش در آخرت مستجاب مى‏شود نه در دنیا.

باز در عدة الداعى از امام باقر ع روایت کرده که فرمود: هیچ بنده‏اى دست خود به سوى خداى عز و جل نمى‏گشاید. مگر آنکه خدا از رد آن بدون اینکه حاجتش داده باشد شرم مى‏کند، بالآخره چیزى از فضل و رحمت خود که بخواهد در آن مى‏گذارد، بنا بر این هر وقت دعا مى‏کنید دست خود را برنگردانید مگر بعد از آنکه آن را به سر و صورت خود بکشید، و در خبرى دیگر آمده: که به صورت و سینه خود بکشید. «عدة الداعى ص 139 و بحار ج 93 ص 37»

مؤلف: در الدر المنثور هم قریب به این معنا از عده‏اى از صحابه چون سلمان، و جابر، و عبد اللَّه بن عمر، و انس بن مالک، و ابن ابى مغیث، از رسول خدا ص مطالبى در ضمن هشت روایت آورده، و در همه آنها جمله: (دست بلند کردن آمده) «الدر المنثور ج 1 ص 195» پس دیگر معنا ندارد بعضى این معنا را انکار نموده، بگویند دست بلند کردن به معناى آن است که خدا جسم است، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از این است که جسم باشد.

و این سخنى است فاسد، براى اینکه حقیقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى، و صورت بخشیدن توجه درونى، و اظهار حقایق متعالى از ماده است در قالب تجسم، که این وضع در نماز و روزه و حج و عبادات دیگر با اجزاء و شرایط آنها به خوبى روشن است و اگر این معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمى‏یافت.

و یکى از آن عبادتها دعا است، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى، و درخواست باطنى به صورت درخواست ظاهرى که ما افراد بشر در بین خود داریم، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى‏گیریم، که یک انسان فقیر که خود را پست احساس مى‏کند در برابر توانگرى که خود را عزیز و عالى پنداشته، بخود مى‏گیرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده، گردن خود را کج مى‏کند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود را سؤال مى‏کند، و اتفاقا در روایتى که شیخ در مجالس خود با ذکر سند از محمد بن على بن الحسین و برادرش زید از پدر آن دو از جدشان حسین بن على ع روایت کرده، آمده که: رسول خدا ص وقتى به دعا مشغول مى‏شد دست خود را بلند مى‏کرد، و مناجات و دعا مى‏نمود، به حالتى که یک فقیر گرسنه در گدایى به خود مى‏گیرد، و همین معنا را عدة الداعى بدون ذکر سند نقل کرده است. «عدة الداعى ص 139 و بحار ج 93 ص 306»

و در بحار از على ع روایت کرده که مردى را شنید مى‏گفت: بار الها پناه مى‏برم به تو از فتنه، امام فرمود: معناى این دعاى تو این است که خدایا پناه مى‏برم به تو از مال و اولادم، چون خداى تعالى فرموده:ِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ"

   «همانا اموال و اولاد شما فتنه است." سوره تغابن آیه 15"» پس اگر مى‏خواهى به خدا پناه ببرى باید بگویى: خدایا پناه مى‏برم به تو از فتنه‏هاى گمراه کننده. «و در وسائل ج 4 کتاب دعا باب 59»

مؤلف: و این هم باب دیگرى است در تشخیص معناى لفظ، که نظائرى هم در روایات دارد، و در روایات آمده که حق در معناى هر لفظى همان معنایى است که در کلام خداى تعالى آمده، و باز از این باب است آن روایاتى که در معناى جزء و کثیر و امثال آن رسیده.

و در عدة الداعى از امام صادق ع روایت کرده، که فرموده: خداى تعالى دعاى قلبى فراموش کار را مستجاب نمى‏کند (یعنى کسى که بى‏فکر و بى‏توجه قلبى دعا مى‏کند). «بحار ج 93 ص 305»

و نیز در عدة الداعى از على ع روایت کرده که فرمود: خدا دعاى قلب بازیگر را قبول نمى‏کند. «عدة الداعى ص 97 و بحار ج 93 ص 314»

مؤلف: و در این معنا روایات دیگرى نیز هست، و سرش این است که در اینگونه موارد حقیقت دعا و مسئلت تحقق نمى‏یابد.

و در کتاب دعوات تالیف راوندى آمده: که خداى تعالى در تورات به بنده خود خطاب کرده مى‏فرماید: تو هر وقت بنده‏اى از بندگان مرا نفرین کنى که به خاطر ظلمى که به تو کرده، نابودش کنم، در همان وقت کسى هم هست که تو را نفرین مى‏کند به خاطر ظلمى که تو به او کرده‏اى، اگر مى‏خواهى هم نفرین تو را مستجاب مى‏کنم، و هم نفرین او را، و اگر بخواهى استجابت نفرین هردوتان را تا روز قیامت تاخیر مى‏اندازم. «و در بحار ج 13 ص 326»

مؤلف: سر این معنا روشن است، براى اینکه وقتى کسى چیزى را به نفع خود مسئلت مى‏نماید لا بد به آن راضى هم هست، و وقتى به آن راضى و خشنود باشد باید به هر چه که از هر جهت مثل آن است نیز راضى باشد، وقتى علیه ستمگر خودش نفرین مى‏کند، و انتقام را مى‏خواهد به خاطر اینکه ظلم کرده، باید بطور کلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرین علیه ستمگرش نفرین علیه خودش هم هست، چون گفتیم او با نفرین کردنش مى‏فهماند که انتقام از ستمگر را دوست مى‏دارد، حال اگر این انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، که هرگز دوست نمى‏دارد، به بلائى گرفتار مى‏شود که آن را براى غیر خودش درخواست کرده بود، و اگر دوست ندارد در حقیقت نفرینى و دعائى از او سر نزده، بلکه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در این باره فرموده:" وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ، وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا" ؛«انسان آنجایى که عجول است، به جاى اینکه خیر خود را مسئلت کند، شر خود را مى‏خواهد. سوره اسراء آیه 11».

و در عدة الداعى روایت کرده که رسول خدا به ابى ذر فرمود: اى ابا ذر مى‏خواهى کلماتى به تو بیاموزم که خداى عز و جل به وسیله آنها به تو سود رساند؟ ابو ذر مى‏گوید گفتم:

بله یا رسول اللَّه ص فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگیر، تا همه جا او را پیش رویت ببینى، در حال رفاه و خوشى به یاد او باش، تا در حال شدت بیادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى کنى از خدا بکن، و چون خواستى بى‏نیاز باشى این بى‏نیازى را از راه اعتماد به خدا کسب کن، پس بدان که قلم قضا بر آنچه که تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته، و همه را نوشته، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خیرى به تو برسانند که خدا برایت ننوشته، نخواهند توانست. «عدة الداعى ص 97 و در بحار ج 13 ص 314»






تاریخ : پنج شنبه 90/6/31 | 1:46 عصر | نویسنده : حسن پور | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.