سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  *** [رابطه دعا با اسباب عادى‏]

مؤلف: اینکه فرمود: (در حال رفاه و خوشى به یاد او باش، تا در حال شدت بیادت باشد)، معنایش این است که در حال خوشى دعا کن، و خدا را فراموش مکن، تا در حال شدت همان دعایت را مستجاب کند، و فراموشت نکند، چون کسى که پروردگار خود را در حال خوشى فراموش کند، بطور قطع چنین پنداشته که اسباب ظاهرى در فراهم ساختن رفاه او مستقل ازخدایند، آن وقت صاحب چنین پندارى، وقتى در حال شدت پروردگار خود را مى‏خواند معناى این خواندنش این است که خداى تعالى تنها در حال شدت رب و مدبر او است، و حال آنکه خداى تعالى اینطور نیست، بلکه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبیت دارد، در نتیجه صاحب این پندار نه در حال رفاه خداى عالم و آفریدگار خود را خوانده، و نه در حال شدت، بلکه دیگرى را خوانده.

و این معنا در بعضى روایات به زبانى دیگر آمده، مثلا در کتاب مکارم الاخلاق از امام صادق ع روایت کرده که فرمود: کسى که از پیش دعا کرده باشد هنگام نزول بلا دعایش مستجاب مى‏شود، و بعضى گفته‏اند: دعا صوتى است پسندیده که در رسیدنش به آسمان چیزى جلوگیرش نیست، و کسى که قبل از گرفتارى دعا نکرده باشد، دعاى در هنگام نزول بلایش مستجاب نمى‏شود، و ملائکه مى‏گویند این صداى کیست که تا کنون نشنیده و آن را نمى‏شناسیم، (تا آخر حدیث) «مکارم الاخلاق ص 271».

و این معنا از اطلاق آیه:" نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ" «خدا را از یاد بردند خدا هم فراموششان کرد." سوره توبه آیه 68"»، استفاده مى‏شود، و این معنا با روایاتى که مى‏گوید: دعا با انقطاع از خلق رد نمى‏شود، منافات ندارد، براى اینکه مطلق شدت و بلا غیر انقطاع کامل است (و از مجموع دو دسته روایات چنین بر مى‏آید، آن کسى که در حال خوشى دعا ندارد، و با خدا کارى ندارد، در حال شدت هم انقطاع کامل برایش دست نمى‏دهد، باز هم که دعا کند گوشه چشمش به اسباب ظاهرى است، نمى‏تواند به کلى از آنها قطع امید کند).

و اینکه فرمود: (و چون درخواستى داشتى از خدا بخواه، و چون خواستى بى‏نیاز باشى با یاد خدا بى‏نیازى را به دست آر ...)، ارشاد است به اینکه وقتى مى‏خواهى درخواستى بکنى، و یا کمکى بطلبى، این سؤال و استعانت را حقیقتا بکن، و سؤال و استعانت حقیقى آن است که از خداى تعالى بشود، چون اسباب عادى که در دسترس ما هست سببیتشان همه محدود به آن مقدارى است که خدا برایشان مقدر کرده، نه آن طور که به نظر ما مى‏رسد، و خیال مى‏کنیم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاثیرند، بلکه این اسباب تنها طریقیت و وساطت در ایصال دارند، و گرنه کار همه‏اش به دست خداى تعالى است.

بنا بر این بر بنده خدا واجب است که در حوائج خود متوجه به جانب عزت، و باب کبریاء شود، و هرگز به هیچ یک از اسباب ظاهرى رکون و اعتماد نکند، گو اینکه خداى تعالى چنین تقدیر کرده، که امور جز از راه اسباب به جریان نیفتد، و لیکن سبب هر چه باشد چیزى است که خدا سببش کرده.

پس کلام امام دعوت به این معنا است که بندگان خدا به اسباب اعتماد نکنند، و همه اعتمادشان بر خدایى باشد که سببیت را به اسباب داده نه اینکه امام خواسته باشد مردم را به این اعتقاد هدایت کند که اسباب به کلى لغو و بى‏اثرند و هر وقت هر حاجتى دارند از غیر مجراى اسباب آن را طلب کنند، چون چنین چیزى صحیح نیست، و چنین توقعى بیجا است، چطور ممکن است امام چنین چیزى فرموده باشد، با اینکه اهل دعا در همین دعا کردنش سبب‏هاى زیادى به کار مى‏برد، از قبیل قلب و زبان، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه ارکان وجود خود را بکار مى‏گیرد، و همه اینها سببند.

این معنا را در انسان در نظر بگیر، که هر چه مى‏کند با ابزارهاى بدن خود مى‏کند، اگر مى‏دهد با دست مى‏دهد، و اگر مى‏بیند با چشم مى‏بیند، و اگر مى‏شنود با گوش مى‏شنود، پس همین انسان اگر از خدا از کار افتادن اسباب را بخواهد مثل کسى مى‏ماند که از من بخواهد چیزى به او بدهم، اما بدون دست، و یا به او بنگرم اما بدون چشم، و یا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش، و کسى که رکون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا، مثل کسى است که تمام امید و انتظارش به دست من باشد تا به سویش دراز شود، و چیزى به او بدهد، و یا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و یا همه رکونش به گوش من باشد تا سخن او بشنود، و در عین حال به کلى از وجود من غافل باشد، معلوم است که چنین کسى غافل و دیوانه است (چون ممکن نیست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببیند و به کلى از صاحب آن غافل باشد.)

از سوى دیگر باید دانست اینکه مى‏گوئیم: امور تنها از مسیر اسباب جریان مى‏یابد، قدرت مطلقه و غیر متناهى خدا را مقید نمى‏کند و اختیار را از او سلب نمى‏سازد، همانطور که دیدیم در انسان باعث سلب قدرت و اختیار نشد، (در عین اینکه مجبور است هر چه مى‏کند به وسیله اعضاى بدنى خود کند، باز هم او را موجودى مختار مى‏دانیم)، و این بدان جهت است که تحدید مذکور در حقیقت تحدید فعل است نه فاعل، زیرا بدون شک انسان قادر به دادن و گرفتن و دیدن و شنیدن هست، لیکن خود این اعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نمى‏شود، پس تقید به اسباب از آن فعل است نه فاعل.

خداى واجب تعالى هم همین طور است، او نیز قادر على الاطلاق است، اما فعل خصوصیتى دارد که متوقف بر وجود اسباب است، مثلا زید که خود فعلى از افعال خدا است، در عین حال وقتى زید مى‏شود و به وجود مى‏آید (آرى ما دام که مشخص نشود موجود نمى‏شود، انسانى است کلى که جایش تنها در ذهن است) که از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مکان، و در شرایطى چنین و چنان و نبودن موانعى چنین و چنان موجود شده باشد، و گرنه (یا همانطور که در بین پرانتز گفتیم موجود نمى‏شود، و یا اگر بشود) زید نیست، بلکه عمرو و یا فردى دیگر است، پس به وجود آوردن زید مشروط به همه این علل و شرایط هست، ولى این توقف مربوط به فعل ایجاد است، نه به خداى فاعل ایجاد (دقت بفرمائید).

و اینکه فرمود: (پس بدانکه قلم قضا بر آنچه که تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته و همه را نوشته ...)، با در نظر داشتن کلمه (پس) که در ابتداى آن است، جمله نتیجه جمله قبلى است که فرمود: (و هر وقت خواستى درخواستى کنى از خدا بکن ...) و در حقیقت از قبیل ذکر علت است به دنبال معلول، و مى‏خواهد بیان کند که به چه علت گفتیم اگر خواستى درخواستى کنى از خدا بکن، و معنایش این است که حوادث همه از پیش نوشته شده، و از ناحیه خداى تعالى تقدیر شده است، و در حقیقت اسباب در پیش آمدن و نیامدن آن حوادث تاثیرى ندارند، پس دیگر معنا ندارد از غیر خدا چیزى درخواست کنى، و به غیر خدا خود را بى‏نیاز سازى، و اما خداى تعالى سلطنت و ملکش ثابت و دائم و مشیتش نافذ است" کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ" در هر روزى کارى جدید دارد و چون معناى روایت این بود امام دنبال جمله مورد بحث فرموده: (و اگر تمامى خلق جمع شوند ...)

  *** [دعا هم از قدر است‏]

و یکى دیگر از اخبار مربوطه به دعا روایتى است که بسیارى از راویان آن را نقل کرده‏اند، و آن این است که امام فرمود: دعا خودش هم از قدر است.

مؤلف: در این روایت به اشکالى که یهودیان و دیگران بر مساله دعا کرده‏اند پاسخ داده شده، و اشکال این است که آن حاجتى که با دعا در طلبش بر مى‏آیند یا از قلم قضا گذشته و یا نگذشته، اگر گذشته که خودش به خودى خود موجود مى‏شود، و حاجت به دعا ندارد، و اگر نگذشته هر چه هم دعا کنیم فائده ندارد، پس در هیچ یک از دو فرض دعا فائده ندارد.

جوابى که گفتیم روایت داده این است که فرض اول که گفتیم پدید آمدن حاجت از قلم قضا گذشته، این گذشتن قلم قضا باعث نمى‏شود که ما از اسباب وجود آن بى‏نیاز باشیم، و دعا یکى از همان اسباب است که با دعا یکى از اسباب وجود آن محقق مى‏شود.

و همین است که مى‏فرمایند: (دعا خود از قدر است) و در این معنا روایات دیگرى هم هست.

از آن جمله در بحار از رسول خدا ص روایت کرده که فرمود:" لا یرد القضاء الا الدعاء" قضا را رد نمى‏کند مگر دعا «بحار ج 93 ص 296».

و از امام صادق ع روایت کرده که فرمود:" الدعاء یرد القضاء بعد ما ابرم ابراما" دعا قضا را بعد از آنکه تا حدى حتمى شده رد مى‏کند. «بحار ج 93 ص 295»

و از امام ابى الحسن موسى ع روایت آورده که فرمود: بر شما باد دعا کردن، که دعا و درخواست از خداى عز و جل بلا را رد مى‏کند هر چند که آن بلا مقدر شده قضایش رانده شده باشد، و تا مرحله اجرا جز امضاى آن فاصله‏اى نمانده باشد، در همین حال هم اگر از خداى تعالى درخواست شود آن بلا را به نحوى که خود مى‏داند بر مى‏گرداند. «بحار ج 93 ص 295»

و از امام صادق ع روایت شده است که فرمود: دعا قضاى مبرم و حتمى را بر مى‏گرداند، پس دعا بسیار کنید، که کلید همه رحمت‏ها و رستگارى‏ها و کلید برآمدن هر حاجت است، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمى‏رسند مگر به دعا، چون هیچ درى نیست که وقتى بسیار کوبیده شود به روى کوبنده باز نگردد.«بحار ج 93 ص 295»

مؤلف: و در این روایت اشاره‏اى است به اصرار در دعا، و اینکه اصرار در دعا یکى از راههاى استجابت آن است، سرش هم این است که دعا بسیار کردن، قلب را صفا مى‏دهد.

و از اسماعیل بن همام از ابى الحسن ع روایت کرده، که فرمود: دعاى بنده خدا در خلوت و پنهانى با اینکه یک نفر است با دعاى هفتاد نفر در علانیه و آشکارا برابرى مى‏کند.

مؤلف: و در این کلام اشاره به این نکته است که پوشاندن دعا و سرى انجام دادن آن خلوص در طلب را بهتر حفظ مى‏کند.

و در کتاب مکارم الاخلاق از امام صادق ع روایت کرده که فرمود: لا یزال دعا در پس پرده استجابت هست تا بر محمد و آل او صلوات فرستاده شود.

و نیز از امام صادق ع نقل کرده که فرمود: کسى که قبل از خودش چهل نفر از مؤمنین را دعا کند بعد براى خود دعا کند، دعایش مستجاب مى‏شود. «مکارم الاخلاق ص 274 »

و نیز از امام صادق ع روایت کرده که در پاسخ مردى از اصحابش که گفت: (دنبال اثر دو تا از آیه‏هاى قرآن مى‏گردم پیدایش نمى‏کنم یکى آیه:" ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ" است که هر چه دعا مى‏کنیم استجابتى نمى‏بینیم فرمود: یعنى مى‏پندارى خدا خلف وعده مى‏کند؟ عرضه داشتم: نه، فرمود: پس چى؟ عرضه داشتم نمى‏دام علتش چیست، فرمود لیکن من علتش را برایت مى‏گویم، کسى که خدا را در دستوراتش اطاعت کند، آن گاه در جهتى که باید، دعا کند دعایش اجابت مى‏شود، عرضه داشتم جهت دعا چیست؟ فرمود: اینکه قبل از دعا خدا را حمد و تمجید گویى، و نعمت‏هایى که به تو داده برشمارى، و شکر بگزارى، و سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستى، آن گاه گناهان خود را بیاد آورده از آنها طلب مغفرت کنى، آن گاه به دعا بپردازى، این است جهت دعا، آن گاه پرسید: آیه دوم چیست؟ عرضه داشتم: آیه شریفه:" وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ" «سوره سبا آیه 39» است براى اینکه من انفاق مى‏کنم و خلفى و اثرى نمى‏بینم، فرمود: آیا مى‏پندارى خداى تعالى خلف وعده مى‏کند؟ عرضه داشتم: نه، فرمود: پس چى، عرض کردم: نمى‏دانم، فرمود: اگر کسى از راه حلالش کسب روزى کند، و در راه حقش انفاق نماید یک درهم انفاق نمى‏کند مگر آنکه خدا نظیر و عوض آن را به او مى‏دهد. «بحار الانوار ج 93 ص 316»

مؤلف: توجیه این حدیث و امثال آن، که در باب آداب دعا وارد شده، روشن است، براى اینکه همه مى‏خواهند بنده را به حقیقت دعا و درخواست نزدیک سازند.

و در الدر المنثور است که ابن عمر گفت: رسول خدا ص فرمود: خدا وقتى مى‏خواهد دعاى بنده را مستجاب کند حالت دعا به او مى‏دهد.

و نیز ابن عمر از رسول خدا ص نقل کرده که فرمود: کسى که در دعا را به رویش گشوده باشند حتما درهاى رحمت را نیز به رویش گشوده‏اند.

و در روایتى دیگر فرموده از شما کسى که در دعا به رویش باز شود درهاى بهشت به رویش باز شده. «بحار الانوار ج 69 ص 409 حدیث 114»

مؤلف: این معنا از طرق ائمه اهل بیت ع نیز روایت شده، فرموده‏اند کسى که حالت دعایش داده باشند، اجابتش نیز داده‏اند، و معناى اینگونه احادیث از بیان گذشته ما روشن گردید.

و نیز در الدر المنثور است که معاذ بن جبل از رسول خدا ص نقل کرده که فرمود: اگر خدا را به حق معرفت مى‏شناختید، کوه‏ها در برابر دعاى شما متلاشى مى‏شدند. «بحار الانوار ج 69 ص 409 حدیث 114»

  *** [سر اینکه فرمود:" اگر خدا را به حق معرفت می   شناختید کوه‏ها در برابر دعاى شما متلاشى می   شدند]

مؤلف: سرش این است که جهل به مقام حق، سلطنت ربوبیت و رکون و اعتماد به اسباب، رفته رفته این باور غلط را به انسان مى‏دهد، که اسباب هم حقیقتا مؤثرند  .   و این پندار را به حدى مى‏رساند که هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى بداند، و چه بسا مى‏شود که انسان از این پندار غفلت دارد، و یا اصلا چنین اعتقادى ندارد، لیکن این مقدار را معتقد است که این اسباب هر یک براى خود جایى دارد، که نمى‏شود سببى دیگر جاى آن را بگیرد، مثلا ما مى‏بینیم حرکت و سیر باعث نزدیکى به مقصد مى‏شود، ولى با کمى پیشرفت در توحید این اعتقاد از ما زایل مى‏شود، و حرکت را سبب مستقل نمى‏بینیم و مى‏گوئیم مؤثر حقیقى خدا است، و حرکت جنبه واسطگى را دارد، ولى این اعتقاد بر ایمان مى‏ماند که درست است مؤثر حقیقى خداست ولى اینطور هم نیست که حرکت، هیچ اثر نداشته باشد، بلکه واسطه مؤثرى است که چیز دیگر جاى آن را پر نمى‏کند، و اگر حرکت و سیر نباشد نزدیکى به مقصد حاصل نمى‏شود.

و سخن کوتاه آنکه ما معتقدیم مسببات از اسباب خود تخلف نمى‏کنند، هر چند که اسباب در حقیقت سبب واقعى نباشند، و تاثیر واقعى از آن خداى مسبب الاسباب باشد، و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند و این اعتقاد توهمى است که علم به مقام خداى سبحان آن را نمى‏پذیرد، چون با سلطنت تامه الهیه منافات دارد، (علم به مقام خداى سبحان مى‏گوید درست است که خداى تعالى چنین مقرر کرده که مثلا در هنگام تحقق سیر و حرکت، نزدیکى به مقصد نیز محقق شود، و در هنگام وجود آتش حرارت نیز پیدا گردد، ولى چنین هم نیست که تنها وقتى آتش بود حرارت هم باشد، و یا وقتى آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمى باشد و خلاصه خداى تعالى با به کار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدود نشده بلکه هم چنان قدرتش مطلقه است، مى‏تواند واسطه‏ها را از وساطت بیندازد و اثر را بدون فلان واسطه ایجاد کند، هم چنان که در مورد معجزات مى‏بینیم آتش هست اما نمى‏سوزاند، و یا خوردن نیست ولى سیرى و سیرابى هست).

و همین توهم باعث شده که خیال کنیم تخلف مسببات از اسباب عادیه محال است، هر جا جسم هست سنگینى و سقوط نیز هست، هر جا حرکت هست نزدیکى به مقصد نیز هست، هر جا خوردن و نوشیدن هست سیرى و سیرابى هم هست و مانند اینها، در حالى که در بحث   اعجاز گفتیم درست است که ناموس علیت و معلولیت و به عبارتى دیگر وساطت اسباب میان خداى سبحان و میان مسببات حق است، و گریزى از آن نیست، و اما این ناموس باعث نمى‏شود که ما حدوث حوادث را منحصر در صورتى بدانیم که اسبابش مهیا باشد، بلکه بحث عقلى و نظرى و همچنین کتاب و سنت در عین اینکه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى‏کند، انحصار آنها را انکار مى‏نماید، بلکه در این بین، امور محال که عقل تحقق آنها را محال مى‏داند، از محل بحث ما خارجند (چون چیزى که ممکن الوجود نیست، بلکه ممتنع الوجود است، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ایجاد آن، فرض ممکن الوجود شدن آن است، و ممتنع الوجود ممکن الوجود نمى‏شود.

حال که این معنا روشن گردید، مى‏گوئیم: علم و ایمان به خدا ما را وادار مى‏کند تا معتقد شویم به اینکه آنچه محال ذاتى نیست و عادت آن را محال نمى‏داند دعاى در مورد آن مستجاب است، که قسمت عمده از معجزات انبیا هم مربوط بهمین استجابت دعا است.

و در تفسیر عیاشى از امام صادق ع روایت آورده که در ذیل جمله:

  " فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی" فرموده: یعنى ایمان بیاورند که من قادر هستم آنچه مى‏خواهند به ایشان بدهم. «تفسیر عیاشى ج 1 ص 83»

و در مجمع البیان مى‏گوید: از امام صادق ع روایت شده که فرمود: معناى" وَ لْیُؤْمِنُوا بِی" این است که این معنا را محقق و ثابت کنند، که من مى‏توانم خواسته آنان را بدهم و در معناى جمله:« لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» فرموده: یعنى شاید به اعتقاد حق برسند، و به سوى آن راه یابند. «مجمع البیان ج 1 ص 27»






تاریخ : پنج شنبه 90/6/31 | 1:44 عصر | نویسنده : حسن پور | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.