و اما به اشکال دوم جواب مىگوییم: نخست باید معناى ملایم نبودن با طبع را بفهمیم و بدانیم که منظور از آن چیست؟ چون گاهى منظور از این عبارت، نبودن سنخیت میان موضوع و اثرى است که با آن موضوع موجود میشود، ولى اثر، اثر طبیعى آن نیست بلکه اثر قسرى آنست، که قسر قاسر آن را بگردن موضوع انداخته است.
و در مقابل این اثر، اثر ملایم است که منظور از آن اثر طبیعى موضوع است، یعنى آن اثرى که از موضوع در صورتى که آفت گرفته باشد صادر میشود و در اثر تکرار در آن رسوخ یافته صورت آن میشود و بطورى که موضوع با وجود آفتزدگیش طالب آن اثر مىگردد، در عین اینکه آن را دوست نمیدارد، مثل آن شخص مالیخولیایى که مثالش گذشت.
پس در انسانهاى شقى هم آثار شقاوت ملایم با ذات آنها است، چون به مقتضاى طبع شقاوتبارشان از آنان صادر میشود و معلوم است که آثار صادره از طبع هر چیزى، ملایم با آن چیز است و در عین حال این آثار عذاب هم هست، براى اینکه مفهوم عذاب بر آنها صادق است، چه صاحب آن آثار دوستدار آنها نیست، پس از نظر ذوق و و جدان آن آثار را دوست نمیدارد، هر چند که از حیث صدور دوست میدارد.
و اما جواب به اشکال سوم، مىگوییم: عذاب در حقیقت عبارتست از: ترتب اثر غیر مرضى، بر موضوع ثابت و حقیقیش، و در مورد بحث، عذاب عبارتست از: آثارى که بر صورت و نوعیت شقاوت مترتب می شود و این آثار معلول صورتى است که آن صورت بعد از جمع آمدن علتهایى که معد آن است یعنى مخالفتهایى محدود، پیدا میشود، پس مخالفتهاى نامبرده علت پیدایش آن صورت و نوعیت است و آن صورت، علت است براى پیدایش آثار مناسب با خودش، و عذاب عبارتست از ترتب آن آثار بر آن صورت، نه اینکه آثار نامبرده مستقیما بلا واسطه معلول آن علل (مخالفتها) باشد، تا بگویى: مخالفتها محدود و انگشت شمار است، چرا باید عذابش بى نهایت باشد؟ با اینکه محال است متناهى، اثر نامتناهى داشته باشد.
نظیر همان مثالى که قبلا زدیم، که ابر و باد و مه و خورشید و فلک و صدها عوامل دیگر، که یا علتهاى مهیا کننده هستند و یا مقربها و شرائطى چند و محدود دست بدست هم دهند و باعث شوند مواد طبیعت بصورت انسانى در آید، انسانى که همه آثار انسانیت از او سر بزند، که در این مثال عوامل محدودند و معلول محدودى که همان صورت انسانیت است، پدید آوردهاند، ولى این صورت محدود، آثارى نامحدود دارد.
پس دیگر معنا ندارد کسى بپرسد: چطور آدمى بعد از مردن الى الأبد میماند و آثارى دائمى از او سر مىزند، با اینکه علل و عوامل پدید آمدن انسان، محدود و معدود بودند؟ و خلاصه چگونه عوامل پایان پذیر، علت پیدایش بى پایان میشود؟.
براى اینکه گفتیم: آن عوامل دست بدست هم دادند و یک معلول را پدید آوردند، آنهم صورت انسانیت بود، ولى این صورت انسانیت که علت فاعلى صدور آن آثار نامحدود است، (بخاطر تجردى که در اثر حرکت وجود بدست آورده دائمى است و در نتیجه) (مترجم) خودش هم دائما با آثارش موجود است، پس همین طور که این سؤال معنا ندارد، آن سؤال نیز معنا ندارد.
و اما جواب به اشکال چهارم، اینکه خدمت و عبودیت هم مانند رحمت دو جور است یک عبودیت عامه، یعنى خضوع و انفعال وجودى در برابر مبدأ وجود و دیگر عبودیت خاصه، یعنى خضوع و انقیاد در صراط هدایت بسوى توحید.
و هر یک از این دو قسم عبودیت براى خود پاداشى از رحمت و اثرى مخصوص و مناسب با خود دارد، عبودیت عامه که در سراسر عالم هستى و در نظام تکوین برقرار است، پاداشش رحمت عامه است که در این رحمت نعمت دائمى و عذاب دائمى، هر دو مصداق آن رحمتند، و اما عبودیت خصوصى، جزاء و پاداشش رحمت خاص خداست و آن نعمت و بهشت است، که مخصوص کسانى است که رحمت خاص و هدایت خاص خدا را پذیرفتند و این خود روشن است.
علاوه بر اینکه اگر این اشکال وارد باشد، باید در مورد عذاب غیر دائمى آخرت و حتى در مورد عذاب دنیوى نیز وارد باشد.
و اما جواب به اشکال پنجم، این است که عذاب دائم مستند بصورت شقاوتى است که معذب را نوعى مخصوص از انسانها کرده، نه مستند به خدا، تا بگویى انتقام از خدا محال است، بله استناد آن به خداى تعالى باین مقدار و به همان معنایى است که هر موجود دیگرى را به او نسبت میدهیم.
پس اینکه مىگوییم: خدا کفار را عذاب مىکند، معنایش این نیست که از آنها انتقام مىگیرد و دق دل درمىآورد تا بگویى انتقام و تشفى از خدا محال است.
بلکه بطور کلى انتقام خداى تعالى از گنهکاران انتقام بمعناى جزاء دادن سخت است که مولى بنده خود را در مقابل تعدیش از طور عبودیت و خروجش از ساحت انقیاد، به عرصه تمرد و نافرمانى، به آن عذاب معذب مىکند، و چنین انتقامى در خداى سبحان صدق دارد، ولى این معناى از انتقام مستلزم آن اشکال نیست.
علاوه بر اینکه اگر این اشکال وارد باشد باید مانند اشکالهاى قبلى در مورد عذاب موقت و منقطع نیز وارد باشد، چه عذاب دنیایى و چه عذاب اخروى.
بحث قرآنى و روایتى در تکمیل بحث سابق [ (بیان اینکه عذاب خدا نیز از رحمت اوست)]
باید دانست که این طریق از استدلال، بر رد شبهه نامبرده، طریقهاى است که هم در کتاب بکار رفته و هم در سنت، اما در کتاب خداى تعالى فرموده: (مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ، ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً، وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ، وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ، فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً، کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ، وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ، وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً، کسى که هدفش زندگى دنیاى عاجل باشد، ما از آن زندگى به هر قدر که بخواهیم و براى هر که بخواهیم در اختیارش میگذاریم و پس از سر آمدن آن، جهنم را برایش مقرر مىداریم، تا در پى آن برود، در حالى که مذموم و مطرود باشد و کسى که هدفش آخرت باشد و هر تلاشى مىکند براى آن مىکند و تلاشى مىکند که شایسته آن زندگى باشد و در حالى میکند که ایمان داشته باشد، پس چنین کسانى سعیشان شکرگزارى مىشود، ما هر دو طائفه را از عطاى پروردگارت مدد میدهیم، هم آنان را و هم اینان را، و عطاء پروردگار تو جلوگیرى ندارد) « اسراء آیه 18- 2»