وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (سوره البقرة (2)186)
ترجمه آیه: و چون بندگان من از تو سراغ مرا مىگیرند بدانند که من نزدیکم و دعوت دعاکنندگان را اجابت مىکنم البته در صورتى که مرا بخوانند پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند (186)
***بیان آیه: [نکات و دقایقى که در آیه شریفه بکار رفته و فرق بین دعا و سؤال] ترجمه المیزان، ج2، ص: 41
این آیه در افاده مضمونش بهترین اسلوب و لطیفترین و زیباترین معنا را براى دعا دارد.
اولا: اساس گفتار را بر تکلم وحده (من چنین و چنانم) قرار داده، نه غیبت (خدا چنین و چنان است)، و نه سیاقى دیگر نظیر غیبت، و این سیاق دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى نسبت به مضمون آیه کمال عنایت را دارد.
و ثانیا: تعبیر فرموده به (عبادى بندگانم)، و نفرمود (ناس مردم) و یا تعبیرى دیگر نظیر آن و این نیز عنایت یاد شده را بیشتر مىرساند.
و ثالثا: واسطه را انداخته، و نفرموده: (در پاسخشان بگو چنین و چنان) بلکه فرمود: «چون بندگانم از تو سراغ مرا مىگیرند من نزدیکم».
و رابعا: جمله: (من نزدیکم) را با حرف (ان) که تاکید را مىرساند مؤکد کرده و فرموده: (فانى قریب)؛ پس به درستى که من نزدیکم.
و خامسا: نزدیکى را با صفت بیان کرده و فرموده: (نزدیکم) نه با فعل، (من نزدیک مىشوم) تا ثبوت و دوام نزدیکى را برساند.
و سادسا: در افاده اینکه دعا را مستجاب مىکند تعبیر به مضارع آورد نه ماضى، تا تجدد اجابت و استمرار آن را برساند.
و سابعا: وعده اجابت یعنى عبارت (اجابت مىکنم دعاى دعا کننده) را مقید کرد به قید (اذا دعان- در صورتى که مرا بخواند) با اینکه این قید چیزى جز خود مقید نیست، چون مقید خواندن خدا است و قید هم همان خواندن خدا است و این دلالت دارد بر اینکه دعوت داعى بدون هیچ شرطى و قیدى مستجاب است نظیر آیه:" ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ" «بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را.» (سوره مؤمن آیه 60) و این هفت نکته همه دلالت دارد بر اینکه خداى سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنایت دارد.
از طرفى در این آیه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمیر متکلم (من) تکرار شده، و آیهاى به چنین اسلوب در قرآن منحصر به همین آیه است.
و کلمه (دعا) و (دعوت) به معناى این است که دعا کننده نظر دعا شده را به سوى خود جلب کند، و کلمه (سؤال) به معناى جلب فائده و یا زیادتر کردن آن از ناحیه مسئول است، تا بعد از توجیه نظر او حاجتش برآورده شود. پس سؤال به منزله نتیجه و هدف است براى دعا (مثل اینکه از دور یا نزدیک شخصى را که دارد مىرود صدا مىزنى و مىخوانى، تا روى خود را برگرداند، آن وقت چیزى از او مىپرسى تا به این وسیله حاجتت برآورده شود) پس این معنا که براى سؤال شد جامع همه موارد سؤال هست، سؤال علمى براى رفع جهل، سؤال به منظور حساب و سؤال به معناى زیادتر کردن خیر مسئول به طرف خود و سؤالهاى دیگر.
مطلب دیگر اینکه، کلمه (عبودیت) همانطور که در سابق هم گفتیم به معناى مملوکیت است، البته نه هر مملوکیت، بلکه مملوکیت انسان (پس گوسفند را عبد صاحبش نمىخوانند). و عبد عبارت است از انسان و یا هر صاحب عقل و شعور دیگرى که ملک دیگرى باشد، در نتیجه عبد وقتى به خدا نسبت داده مىشود نظیر ملک منسوب به او است.
و ملک خداى تعالى با ملک دیگران فرق دارد، فرقى که بین واقعیت و ادعا و بین حقیقت و مجاز است؛ براى اینکه خداى تعالى که مالک بندگان خویش است، ملکش هم طلق است. و هم محیط به همه نواحى و جوانب بنده است. بندگان او نه در ذات خود مستقل از اویند و نه در توابع ذاتشان؛ از صفات و افعال و هر چیز دیگرى که منسوب به ایشان است؛ از قبیل همسر و اولاد و مال و جاه و غیره. و جان کلام آنکه آنچه را که ملک یک بنده مىدانیم چون مىبینیم به نحوى از انحا نسبتى به آن بنده دارد، حال چه اینکه این نسبت حقیقى و به طبع باشد، مثل نسبتى که میان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست، و یا نسبت وضعى و اعتبارى باشد مانند نسبتى که میان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست. این ملک را به اذن خدا مالک شده، و این نسبتها به وسیله خدا میان او و ما یملکش برقرار گشته، حال ما یملکش هر چه باشد خداى عز اسمه به او تملیک کرده، او است که جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده، و به بندهاش فرمود: جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن، و اگر این نسبت را برقرار نمىکرد اصلا بندهاى موجود نمىشد، هم چنان که فرمود:«قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»:«و او کسى است که شما را ایجاد کرد، و برایتان گوش و چشم و دل قرار داد.(سوره ملک، آیه 23) و نیز فرموده:«وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً»؛ «هر چیزى را او بیافرید و به نوعى که کس نمىداند اندازهگیریش کرد. سوره فرقان آیه 2».
*** [نزدیک بودن خداى سبحان به بندگان، مقتضاى مالکیت مطلقه الهى و عبودیت عباد است]
پس خداى سبحان میان هر چیزى و خود آن چیز حائل است، و میان آن و تمامى مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است، پس خداى تعالى از هر چیزى که فرض شود به مخلوق خود نزدیکتر است، پس او قریب على الاطلاق است، هم چنان که خودش فرموده:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ" « از شما به آن کس که دارد جان مىدهد نزدیکتریم و لیکن شما نمىبینید. سوره واقعه آیه 85 » و نیز فرموده:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ" « ما از رگ قلب به او نزدیکتریم." سوره ق آیه 16"» و نیز فرموده:" أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ" « که خدا میان هر کس و قلب او حائل است. سوره انفال آیه 24» و مراد از قلب همان جان آدمى و نفس مدرکه او است.
و سخن کوتاه آنکه مالک بودن خداى سبحان نسبت به بندگانش به مالکیت حقیقى، و بنده بودن بندگان براى او باعث شده که او به طور على الاطلاق قریب و نزدیک به ایشان باشد، نزدیکتر از هر چیزى که با او مقایسه شود، و نیز این مالکیت باعث شده که هر تصرفى و به هر نحو که بخواهد در بندگانش بکند جایز باشد بدون اینکه دافعى و مانعى جلو تصرفاتش را بگیرد، و این جواز تصرف حکم مىکند به اینکه خداى سبحان هر دعاى دعا کننده را اجابت کند هر چه مىخواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالکیت او عام و سلطنت و احاطهاش بر جمیع تقادیر و بدون هیچ قید و اندازه است.
نه آن طور که یهود مىپندارد، و مىگوید: خدا وقتى موجودات را آفرید و در آنها تقدیر و اندازهگیرى کرد، کارش تمام شد، و زمام تصرفات جدید از دستش بیرون شد، آنچه از ازل قضایش را رانده صورت مىگیرد، و حتى خودش هم نمىتواند جلو قضاى رانده شده خود را بگیرد، پس دیگر نسخ و بداء و استجابت دعا مفهومى ندارد، چون کار از ناحیه او تمام شده و از دستش در رفته.
و نه آن طور که جماعتى از این امت پنداشتهاند، که خدا هیچ دخل و تصرفى در اعمال بندگان خود ندارد، اینان (قدریه) هستند که رسول خدا ص لقب (مجوس این امت) به ایشان داده، و شیعه و سنى روایت کردهاند که فرموده:" القدریة مجوس هذه الامة" قدریه مجوس این امتند. «سفینة البحار ج 2 ص 409»
بلکه ملک خداى تعالى حتى بعد از راندن قضا و قدر در عالم، و حتى در اعمال بندگان هم چنان به اطلاقش باقى است، و هیچ موجودى مالک هیچ چیزى نیست مگر به تملیک و اذن او، آنچه او بخواهد و تملیک کند و اجازه وقوعش را بدهد واقع مىشود، و آنچه او نخواهد، و تملیک نکند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمىشود، هر چند که (همه عالم) براى وقوع آن دست به دست هم بدهند، هم چنان که خودش فرموده:" یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ". « هان اى مردم شما همه محتاجان به خدائید، و خدا به تنهایى بىنیاز است. سوره فاطر آیه 15»
پس روشن شد اینکه فرموده:" وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ" همانطور که متعرض حکم مساله اجابت دعا است متعرض بیان علل آن نیز هست، و مىفهماند علت نزدیک بودن خدا به بندگان همین است که دعا کنندگان بنده اویند، و علت اجابت بىقید و شرط دعاى ایشان همان نزدیکى خدا به ایشان است، و بىقید و شرط بودن اجابت دعا، مستلزم بىقید و شرط بودن دعا است، پس تمامى دعاهایى که خدا براى اجابت آن خوانده مىشود مستجاب است.
[شرط استجابت دعا و اشاره به تقسیم دعا به غریزى (فطرى) و زبانى]
البته در اینجا نکتهاى است که نباید از نظر دور داشت، و آن اینکه خداى تعالى وعده" أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ" خود را مقید کرده به قید" إِذا دَعانِ ..."، و چون این قید چیزى زائد بر مقید نیست، مىفهماند که دعا باید حقیقتا دعا باشد، نه اینکه مجازا و صورت آن را آوردن، آرى وقتى مىگوئیم: (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصیحت مىکند)، و یا (عالم را در صورتى که عالم باشد احترام کن) منظورمان این است که آن نصیحتى را باید گوش داد که متصف به حقیقت خیرخواهى باشد. و آن عالمى را باید احترام کرد که حقیقتا عالم باشد یعنى به علم خود عمل کند، جمله: (إِذا دَعانِ) نیز همین را مىفهماند، که وعده اجابت هر چند مطلق و بىقید و شرط است، اما این شرط را دارد که داعى حقیقتا دعا کند، و علم غریزى و فطریش منشا خواستهاش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعاى حقیقى آن دعائى است که قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت که دروغ در کارش نیست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، که به هر طرف مىچرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقیقت و مجاز.
بهمین جهت است که مىبینید خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند که زبان درخواست آن را نکرده باشد سؤال نامیده، و فرموده:" وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ، وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ"؛ «و آنچه را که درخواست کردهاید به شما داده، و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید تا به آخرش نمىرسید، به درستى که آدمیان ستمپیشه و کفرانگرند. سوره ابراهیم آیه 34.». که به حکم این آیه انسانها در نعمتهایى هم که نه تنها به زبان سر درخواستش را نکردهاند، بلکه از شمردنش هم عاجزند، داعى و سائلند، چیزى که هست به زبان فطرت و پیشین خود دعا و سؤال مىکنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مىیابند، و نیز فرموده:" یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ"؛ «همه آنان که در آسمانها و زمینند از او درخواست مىکنند، هر روز او در کارى است. سوره الرحمن آیه 29» و دلالت این آیه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضحتر است.
پس سؤال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعائى که مستجاب نمىشود و به هدف اجابت نمىرسد، یکى از دو چیز را فاقد است و آن دو چیز همان است که در جمله:" دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ"، به آن اشاره شده.
اول این است که دعا دعاى واقعى نیست، و امر بر دعا کننده مشتبه شده، مثل کسى که اطلاع ندارد خواستهاش نشدنى است، و از روى جهل همان را درخواست مىکند، یا کسى که حقیقت امر را نمىداند، و اگر بداند هرگز آنچه را مىخواست درخواست نمىکرد، مثلا اگر مىدانست که فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او درخواست مرده زنده شدن است هرگز درخواست شفا نمىکند، و اگر مانند انبیا این امکان را در دعاى خود احساس کند، البته دعا مىکند و مرده زنده مىشود، ولى یک شخص عادى که دعا مىکند از استجابت مایوس است، و یا اگر مىدانست که بهبودى فرزندش چه خطرهایى براى او در پى دارد دعا نمىکرد، حالا هم که از جهل به حقیقت حال دعا کرده مستجاب نمىشود.
دوم این است که دعا، دعاى واقعى هست، لیکن در دعا خدا را نمىخواند، به این معنا که به زبان از خدا مسئلت مىکند، ولى در دل همه امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است، امورى که توهم کرده در زندگى او مؤثرند.
پس در چنین دعائى شرط دوم (اذا دعان، در صورتى که مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست، و در حقیقت خدا را نخوانده چون آن خدایى دعا را مستجاب مىکند که شریک ندارد، و خدایى که کارها را با شرکت اسباب و اوهام انجام مىدهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست، پس این دو طایفه از دعا کنندگان و صاحبان سؤال دعاشان مستجاب نیست، زیرا دعایشان دعا نیست، و یا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نیستند.
این بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه که از آیه مورد بحث استفاده کردیم، و با این بیان معانى سایر آیاتى هم که در باب دعا هست روشن مىگردد مثل آیه: قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ؛ «بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من به شما اعتنایى ندارد. سوره فرقان آیه 77» و آیه:" قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ، أَغَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ، بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ"؛ «بگو به من خبر دهید: اگر عذاب ناگهانى خدا، و یا قیامت به سراغتان آید، باز هم غیر خدا را خواهید خواند؟ اگر در دعوى شرک خود راستگو باشید باید آن روز هم غیر خدا را بخوانید، در حالى که نمىخوانید، بلکه تنها خدا را مىخوانید و اگر او بخواهد عذاب را از شما بر مىدارد، آرى آن روز دیگر شرک یک عمر خود را فراموش خواهید کرد." سوره انعام آیه 41"» و آیه شریفه:" قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ، قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها، وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ، ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ".؛ «از ایشان بپرس چه کسىرا از ظلمتهاى خشکى وآن گاه که خدا را به تضرع و مىخوانید، و مىگوئید: اگر ما را از ایننجات دهد از شکرگزاران خواهیم بود، نجات مىبخشد، آنوقت خودت در پاسخ بگو: شما را از آن ورطه و از هر بلائى نجات مىدهد، و شما دوباره شرک مىورزید." سوره انعام آیه 64"»
پس همه این آیات دلالت دارد بر اینکه انسان دعائى غریزى و درخواستى فطرى دارد، که به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مىخواهد، چیزى که هست در هنگامى که غرق نعمت و رفاه است، دلش به اسباب وابسته است، و آن اسباب را شریک پروردگارش مىگیرد، و امر بر او مشتبه شده، خیال مىکند که از پروردگارش چیزى نمىخواهد، و دعائى نمىکند، با اینکه از غیر خدا چیزى نمىخواهد، چون هر چه باشد بالآخره انسانى داراى فطرت است، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمىپذیرد.
به شهادت اینکه وقتى این سببها از کار مىافتد و گرفتاریها روى مىآورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرک موهومش و شفیعان خیالیش همه به کنارى مىروند، آن وقت مىفهمد که جز خدا کسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواستش نیست، لذا مجددا به توحید فطریش بر مىگردد، و همه اسباب را از یاد مىبرد، و روى دل سوى خداى کریم مىکند و خدا هم گرفتاریش را برطرف ساخته، حاجتش را بر مىآورد، و در سایه آسایشش مىپروراند، تا آنکه رفته رفته خاطرش آسوده و شکمش سیر شود، دوباره بهمان وضعى که داشت یعنى سببپرستى و فراموش نمودن خدا برگردد.
با این بیان معناى آیات دیگر هم که مربوط به این باب است روشن مىشود، مانند آیه شریفه:" فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ" «پس خدا راى بخوانید در حالى که دین راى برایش خالص کنید. سوره مؤمن آیه 14» و آیه" وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً، إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ"؛ «او را هم در حال ترس بخوانید، و هم در حال طمع، که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. سوره اعراف آیه 55» و آیه شریفه:" وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً، وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ"؛ «و ما را در حال رغبت و رهبت (خوف و رجاء) مىخوانند، و در برابر ما خاشعند. سوره انبیاء آیه 90» و آیه شریفه:
" ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ"؛ «پروردگار خود را در دو حال تضرع و خفیه بخوانید، که او گردنکشان را دوست نمىدارد. سوره اعراف آیه 55 » و آیه شریفه:" إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا (تا جمله) وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا"»( به یاد آر زکریا را، آن هنگام که پروردگار خود را پنهانى ندا کرد، که چه و چه و در آخر گفت: پروردگارا من هرگز در دعا کردن به درگاه تو کوتاهى نکردهام. (مریم/3)
و آیه شریفه:" وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ" «و خدا دعاى کسانى را که ایمان دارند و عملهاى صالح مىکنند، مستجاب نموده، و از فضل خود بیش از آنچه مىخواهند مىدهد. سوره شورى آیه 26».
و آیاتى دیگر که مناسب باب دعا است، و این آیات ارکان اصلى دعا و آداب دعا کننده را که عمدهاش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان، و بریدگى از اسباب ظاهرى، و توسل به خداى تعالى است، بیان مىکند، و آداب دیگرى را هم روایات به آن ملحق کرده، از قبیل خوف و طمع، و رغبت و رهبت، و خشوع و تضرع، و اصرار، و ذکر، و عمل صالح، و ایمان، و ادب حضور، و امثال آن.
" فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی" حرف (فاء) که بر سر جمله آمده، مطلب را فرع و نتیجه مدلول جمله قبلى مىکند، البته مدلول التزامى آن، و مىفهماند حال که معلوم شد خدا به بندگانش نزدیک است، و هیچ چیزى میان او و دعاى بندگانش حائل نیست، و معلوم شد که او نسبت به بندگان خود و به درخواستهایشان عنایت دارد، و همین خداى مهربان بندگان را دعوت به دعا مىکند، و خلاصه حال که معلوم شد خدا داراى چنین صفتى است، پس بندگان معطل چه هستند، او را در این دعوتش اجابت کنند و به سویش رو آورند و ایمان بیاورند که خدایى است داراى چنین صفت، و یقین کنند به اینکه او نزدیک است، و دعایشان را اجابت مىکند، تا در نتیجه شاید در دعا کردن به درگاه او موفق گردند.
***بحث روایتى [ (شامل روایاتى در فضیلت، و شرائط و آداب دعا)]
شیعه و سنى روایت کردهاند که رسول خدا ص فرمود: دعا سلاح مؤمن است. « اصول کافى ج 2 ص 468»
و در کتاب عدة الداعى است که در حدیث قدسى آمده: اى موسى از من آنچه احتیاج دارى درخواست کن، حتى علوفه گوسفندت، و نمک خمیرت را از من بخواه. « عدة الداعى ص 123»
و در کتاب مکارم از آن جناب روایت کرده که فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است، براى اینکه خود خداى عز و جل مىفرماید:" قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ" بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من هیچ اعتنایى به شما نخواهد کرد « مکارم الاخلاق ص 389»، این مضمون از امام باقر و صادق ع نیز نقل شده.
باز در کتاب عدة الداعى در روایت محمد بن عجلان، از محمد بن عبید اللَّه بن على بن الحسین: از پسر عمویش امام صادق، از پدران بزرگوارش از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: زمانى خداى تعالى به بعضى از انبیایش وحى فرستاد، که به عزت و جلالم سوگند که آرزوى هر آرزومندى را که به غیر من امید ببندد مبدل به نومیدى مىکنم، و جامه ذلت در میان مردم بر تنش مىپوشانم، و از گشایش و فضل خودم دور مىکنم، آیا بنده، بنده من باشد، و در شدایدش به غیر من امید ببندد با اینکه شدائد همه بدست من است و آیا به غیر من امیدوار شود، با اینکه غنى بالذات و جواد على الاطلاق منم، و کلید همه درهاى بسته به دست من است، و در خانه من به روى هر کس که بخواهد مرا بخواند باز است. (تا آخر حدیث). « عدة الداعى ص 123- 124»
و نیز در عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: خداى تعالى فرموده هیچ مخلوقى دست به دامن مخلوق دیگر نمىشود، مگر آنکه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمین را علیه او قطع مىکنم، دیگر اگر از من چیزى بخواهد عطایش نمىکنم، و اگر به درگاهم دعا کند دعایش را مستجاب نمىسازم، و هیچ مخلوقى دست به دامن خود من نمىشود و چشم امید از مخلوق من نمىپوشد مگر آنکه آسمانها و زمین را ضامن رزقش مىکنم، آن وقت اگر دعا کند اجابت مىکنم، و اگر حاجت بخواهد بر مىآورم، و اگر طلب آمرزش کند او را مىآمرزم. « عدة الداعى ص 123 و 124»
*** [اخلاص در دعا به معناى ابطال اسباب عادى نیست.]
مؤلف: آنچه این دو حدیث افاده مىکنند این است که دعا باید خالص باشد، نه اینکه سببیت اسباب وجودى عالم را که آنها را میان هر موجودى و حوائجش واسطه قرار داده ابطال کنند، چون هر انسانى مىداند که چنین اسبابى وجود دارند اما سببیت آنها را خدا به آنها داده، نه اینکه خود آنها علت تامهاى باشند، که مستقل از خداى سبحان فیض را به معلولهاى خود برساند.
توضیح اینکه انسان با فطرت خود این معنا را درک مىکند که براى حاجتش برآرندهاى است، که فعلش از او تخلف نمىکند، و نیز درک مىکند آنچه از سببهاى ظاهرى که وى دست به دامن آنها مىزند سبب تام نیستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مىکند، که آن شاعر مىگوید: (ناگهان سرکنگبین صفرا فزود).
پس انسان این شعور و درک را دارد که آن مبدئى که سرنخ تمامى امور آنجا است، و رکنى که در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غیر این اسباب ظاهرى است، و لازمه این درک آن است که اعتماد کامل و رکون تام به این اسباب نداشته باشد، بطورى که بکلى از آن سبب تام و حقیقى غافل بماند، و هر چیزى را مستند به سببهاى ظاهریش بپندارد
آرى انسان با کمترین دقت و توجه ملتفت به این نکته مىشود، حال اگر سؤالى کند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از این برآورده شدن کشف مىکند سؤالش سؤال از پروردگارش بوده، و حاجتى که داشته و از راه شعور باطنى خود آن را تشخیص داده از طریق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسیده، و از آنجا به وى افاضه شده است، و اگر همین حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد، از کسى خواسته که شعور فطرى و باطنیش حکم مىکند به اینکه آن سبب، برآرنده حاجتش نیست، بلکه خیال مىکرده که آن سبب برآرنده حاجتش مىباشد، و قوه خیالیش به عللى غیر از شعور باطنى به حاجت، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصویر کرده، و این در همان مواردى است که باطن آدمى مخالف با ظاهر او است.
مثالى که مىتوانیم در اینجا بیاوریم این است که، بسیار مىشود انسان چیزى را دوست دارد، و به آن اهتمام مىورزد، تا آنکه آن را به دست مىآورد و مىبیند که همین محبوبش مزاحم و مضر به منافعى است که براى او مهمتر و محبوبتر است، ناگزیر از آن دست بر مىدارد، و محبوبتر را مىگیرد، و بسیار مىشود که از چیزى نفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن مىگریزد، ولى تصادفا به همان چیز بر مىخورد، و مىبیند بر خلاف آنچه مىپنداشت از منافعى که به خاطر آن از این مىگریخت سودمندتر و بهتر است.
کودک مریض از نوشیدن دواى تلخ مىگریزد، و در عین اینکه طالب بهبودى خویش است، از خوردن دوا گریه مىکند، این انسان با شعور باطنى و فطریش صحت و سلامتى را مىخواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند که به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مىکند.
[اشاره به دو نظام در زندگى انسان: نظام فطرى و نظام تخیلى]
پس معلوم مىشود انسان در زندگیش دو نظام دارد، یک نظام به حسب فهم فطرى و شعور باطنى، و نظامى دیگر به حسب تخیل، نظام فطریش از خطا محفوظ است، و در مسیرش دچار اشتباه نمىشود، و اما نظام تخیلیش بسیار دستخوش خبط و اشتباه مىشود، چه بسا مىشود که آدمى به حسب صورت خیالیش چیزى را درخواست مىکند، و جدا مىطلبد. و نمىداند که با همین سؤال و طلبش درست چیز دیگرى مخالف آن مىخواهد پس باید حدیث را به همین معنا توجیه کرد، و این همان معنایى است که از کلام على ع که به زودى مىآید که فرمود: (عطیه و بخشش به قدر نیت است)، به چشم مىخورد.
و در عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: در حالى دعا کنید که یقین به اجابتش داشته باشید. «عدة الداعى ص 103 و بحار ج 93 ص 305»
و در حدیث قدسى آمده: خداى تعالى فرمود: من همان جایم که ظن بندهام به من آنجا است، پس بنده من نباید به غیر از خیر از من انتظارى داشته باشد، بلکه باید نسبت به من حسن ظن داشته باشد. «عدة الداعى ص 132»
مؤلف: علتش این است که دعا در حال نومیدى و تردد کشف مىکند از اینکه صاحبش در حقیقت درخواستى ندارد، که بیانش گذشت، و نیز روایت شده که هرگز چیز نشدنى را از خدا نخواهید.
و باز در کتاب عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع کنید، و در ناملایمات خود به او پناهنده شوید، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانید، که دعا مغز عبادت است، و هیچ مؤمن نیست که خدا را بخواند مگرآنکه دعایش را مستجاب مىکند آنهم یا به فوریت، که در نتیجه ثمرهاش در دنیا عاید او مىشود، و یا با مدت که در نتیجه ثمرهاش در آخرت عایدش مىشود، و یا حد اقل ثمره آن را به مقدار دعایش کفاره گناهانش قرار مىدهد، البته همه اینها در صورتى است که از خدا گناه نخواهد. « عدة الداعى ص 25 و بحار ج 93 ص 302»
و در نهج البلاغه در یکى از وصایاى امیر المؤمنین به فرزندش حسین ع آمده:
سپس خداى تعالى کلید همه خزینههاى غیبش را در دست خود تو قرار داد، و آن این است که به تو اجازه داد از او مسئلت کنى، با این کلید که همان دعا است هر درى از درهاى نعمتهاى او را بخواهى مىتوانى بگشایى، و باران رحمت او را به سوى خود ببارانى، پس هرگز دیر شدن اجابت خدا تو را نومید نسازد، که عطیه به قدر نیت است، و چه بسا اجابت دعایت بدین جهت تاخیر مىافتد که اجرش برایت بیشتر باشد، که بزرگترین عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است، و چه بسا چیزى از خدا بخواهى و خدا آن را بتو ندهد، بلکه بهتر از آن را بدهد، حال یا در دنیا و یا در آخرت، و یا بدین جهت مستجاب نکند که خواسته است بلائى را از تو بگرداند، چون آنچه خواستهاى بلاى جان تو است، زیرا بسیار مىشود که از خدا چیزى بخواهى که مایه نابودى دین تو است، اگر آن حاجتت را برآورند، دینت را از دست مىدهى، پس بر تو باد که همیشه از خدا چیزى بخواهى که جمال و زیبائیش برایت بماند، و وزر و وبالش از بین برود، نه مال، که نه تنها براى تو نمىماند، بلکه تو هم براى آن نمىمانى. « نهج البلاغه رساله 31»
[معناى اینکه فرمودهاند:" عطیه به اندازه نیت است"]
مؤلف: اینکه فرمود: (عطیه به مقدار نیت) است منظورش این بوده که استجابت همواره مطابق دعا است، پس آنچه سائل بر حسب عقیده قلبیش و حقیقت ضمیرش از خدا مىخواهد، خدا به او مىدهد، نه آنچه که گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مىدارد، چون بسیار مىشود که لفظ آن طور که باید مطابق با معناى مطلوب نیست، که بیانش گذشت، بنا بر این جمله مورد بحث بهترین و جامعترین کلمه است براى بیان ارتباط میان درخواست و اجابت.
و چگونه جامعترین کلمه نباشد؟ با اینکه در کوتاهترین عبارت موارد بسیارى از دعاهایى را که مستجاب نمىشود بیان کرده، که چرا نمىشود؟ مانند موردى که اجابت طول مىکشد، و موردى که خیر دنیایى مسئول با خیر مهمتر دنیایى و یا آخرتى تبدیل مىشود و مواردى که خواسته دعا کننده به صورت دیگرى غیر صورتى که خواسته مستجاب مىشود که سازگارتر به حال سائل است، چون بسیار مىشود سائل نعمتى گوارا درخواست مىکند، که اگر فورا به او داده شود گوارا نمىشود، لذا اجابتش تاخیر مىافتد تا سائل تشنهتر شود، و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش در سؤال خود قید گوارا را ذکر کرده بود، پس در حقیقت خودش خواسته که اجابتش تاخیر افتد، و همچنین مؤمن که به امر دین خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را درخواست کند که برآورده شدن آن باعث هلاکت دین او مىشود، و او خودش اطلاع ندارد، و خیال مىکند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تامین مىکند، در حالى که سعادت او در آخرت او است، پس در حقیقت درخواست او درخواست سعادت در آخرتش است نه دنیا، و بهمین جهت دعایش در آخرت مستجاب مىشود نه در دنیا.
باز در عدة الداعى از امام باقر ع روایت کرده که فرمود: هیچ بندهاى دست خود به سوى خداى عز و جل نمىگشاید. مگر آنکه خدا از رد آن بدون اینکه حاجتش داده باشد شرم مىکند، بالآخره چیزى از فضل و رحمت خود که بخواهد در آن مىگذارد، بنا بر این هر وقت دعا مىکنید دست خود را برنگردانید مگر بعد از آنکه آن را به سر و صورت خود بکشید، و در خبرى دیگر آمده: که به صورت و سینه خود بکشید. «عدة الداعى ص 139 و بحار ج 93 ص 37»
مؤلف: در الدر المنثور هم قریب به این معنا از عدهاى از صحابه چون سلمان، و جابر، و عبد اللَّه بن عمر، و انس بن مالک، و ابن ابى مغیث، از رسول خدا ص مطالبى در ضمن هشت روایت آورده، و در همه آنها جمله: (دست بلند کردن آمده) «الدر المنثور ج 1 ص 195» پس دیگر معنا ندارد بعضى این معنا را انکار نموده، بگویند دست بلند کردن به معناى آن است که خدا جسم است، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از این است که جسم باشد.
و این سخنى است فاسد، براى اینکه حقیقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى، و صورت بخشیدن توجه درونى، و اظهار حقایق متعالى از ماده است در قالب تجسم، که این وضع در نماز و روزه و حج و عبادات دیگر با اجزاء و شرایط آنها به خوبى روشن است و اگر این معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمىیافت.
و یکى از آن عبادتها دعا است، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى، و درخواست باطنى به صورت درخواست ظاهرى که ما افراد بشر در بین خود داریم، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مىگیریم، که یک انسان فقیر که خود را پست احساس مىکند در برابر توانگرى که خود را عزیز و عالى پنداشته، بخود مىگیرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده، گردن خود را کج مىکند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود را سؤال مىکند، و اتفاقا در روایتى که شیخ در مجالس خود با ذکر سند از محمد بن على بن الحسین و برادرش زید از پدر آن دو از جدشان حسین بن على ع روایت کرده، آمده که: رسول خدا ص وقتى به دعا مشغول مىشد دست خود را بلند مىکرد، و مناجات و دعا مىنمود، به حالتى که یک فقیر گرسنه در گدایى به خود مىگیرد، و همین معنا را عدة الداعى بدون ذکر سند نقل کرده است. «عدة الداعى ص 139 و بحار ج 93 ص 306»
و در بحار از على ع روایت کرده که مردى را شنید مىگفت: بار الها پناه مىبرم به تو از فتنه، امام فرمود: معناى این دعاى تو این است که خدایا پناه مىبرم به تو از مال و اولادم، چون خداى تعالى فرموده:ِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ"
«همانا اموال و اولاد شما فتنه است." سوره تغابن آیه 15"» پس اگر مىخواهى به خدا پناه ببرى باید بگویى: خدایا پناه مىبرم به تو از فتنههاى گمراه کننده. «و در وسائل ج 4 کتاب دعا باب 59»
مؤلف: و این هم باب دیگرى است در تشخیص معناى لفظ، که نظائرى هم در روایات دارد، و در روایات آمده که حق در معناى هر لفظى همان معنایى است که در کلام خداى تعالى آمده، و باز از این باب است آن روایاتى که در معناى جزء و کثیر و امثال آن رسیده.
و در عدة الداعى از امام صادق ع روایت کرده، که فرموده: خداى تعالى دعاى قلبى فراموش کار را مستجاب نمىکند (یعنى کسى که بىفکر و بىتوجه قلبى دعا مىکند). «بحار ج 93 ص 305»
و نیز در عدة الداعى از على ع روایت کرده که فرمود: خدا دعاى قلب بازیگر را قبول نمىکند. «عدة الداعى ص 97 و بحار ج 93 ص 314»
مؤلف: و در این معنا روایات دیگرى نیز هست، و سرش این است که در اینگونه موارد حقیقت دعا و مسئلت تحقق نمىیابد.
و در کتاب دعوات تالیف راوندى آمده: که خداى تعالى در تورات به بنده خود خطاب کرده مىفرماید: تو هر وقت بندهاى از بندگان مرا نفرین کنى که به خاطر ظلمى که به تو کرده، نابودش کنم، در همان وقت کسى هم هست که تو را نفرین مىکند به خاطر ظلمى که تو به او کردهاى، اگر مىخواهى هم نفرین تو را مستجاب مىکنم، و هم نفرین او را، و اگر بخواهى استجابت نفرین هردوتان را تا روز قیامت تاخیر مىاندازم. «و در بحار ج 13 ص 326»
مؤلف: سر این معنا روشن است، براى اینکه وقتى کسى چیزى را به نفع خود مسئلت مىنماید لا بد به آن راضى هم هست، و وقتى به آن راضى و خشنود باشد باید به هر چه که از هر جهت مثل آن است نیز راضى باشد، وقتى علیه ستمگر خودش نفرین مىکند، و انتقام را مىخواهد به خاطر اینکه ظلم کرده، باید بطور کلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرین علیه ستمگرش نفرین علیه خودش هم هست، چون گفتیم او با نفرین کردنش مىفهماند که انتقام از ستمگر را دوست مىدارد، حال اگر این انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، که هرگز دوست نمىدارد، به بلائى گرفتار مىشود که آن را براى غیر خودش درخواست کرده بود، و اگر دوست ندارد در حقیقت نفرینى و دعائى از او سر نزده، بلکه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در این باره فرموده:" وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ، وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا" ؛«انسان آنجایى که عجول است، به جاى اینکه خیر خود را مسئلت کند، شر خود را مىخواهد. سوره اسراء آیه 11».
و در عدة الداعى روایت کرده که رسول خدا به ابى ذر فرمود: اى ابا ذر مىخواهى کلماتى به تو بیاموزم که خداى عز و جل به وسیله آنها به تو سود رساند؟ ابو ذر مىگوید گفتم:
بله یا رسول اللَّه ص فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگیر، تا همه جا او را پیش رویت ببینى، در حال رفاه و خوشى به یاد او باش، تا در حال شدت بیادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى کنى از خدا بکن، و چون خواستى بىنیاز باشى این بىنیازى را از راه اعتماد به خدا کسب کن، پس بدان که قلم قضا بر آنچه که تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته، و همه را نوشته، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خیرى به تو برسانند که خدا برایت ننوشته، نخواهند توانست. «عدة الداعى ص 97 و در بحار ج 13 ص 314»