سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (سوره البقرة (2)186)                       

ترجمه آیه: و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى‏گیرند بدانند که من نزدیکم و دعوت دعاکنندگان را اجابت مى‏کنم البته در صورتى که مرا بخوانند پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند (186)

***بیان آیه: [نکات و دقایقى که در آیه شریفه بکار رفته و فرق بین دعا و سؤال‏] ترجمه المیزان، ج‏2، ص: 41

این آیه در افاده مضمونش بهترین اسلوب و لطیف‏ترین و زیباترین معنا را براى دعا دارد.

اولا: اساس گفتار را بر تکلم وحده (من چنین و چنانم) قرار داده، نه غیبت (خدا چنین و چنان است)، و نه سیاقى دیگر نظیر غیبت، و این سیاق دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى نسبت به مضمون آیه کمال عنایت را دارد.

و ثانیا: تعبیر فرموده به (عبادى بندگانم)، و نفرمود (ناس مردم) و یا تعبیرى دیگر نظیر آن و این نیز عنایت یاد شده را بیشتر مى‏رساند.

و ثالثا: واسطه را انداخته، و نفرموده: (در پاسخشان بگو چنین و چنان) بلکه فرمود: «چون بندگانم از تو سراغ مرا مى‏گیرند من نزدیکم».

و رابعا: جمله: (من نزدیکم) را با حرف (ان) که تاکید را مى‏رساند مؤکد کرده و فرموده: (فانى قریب)؛ پس به درستى که من نزدیکم.

و خامسا: نزدیکى را با صفت بیان کرده و فرموده: (نزدیکم) نه با فعل، (من نزدیک مى‏شوم) تا ثبوت و دوام نزدیکى را برساند.

و سادسا: در افاده اینکه دعا را مستجاب مى‏کند تعبیر به مضارع آورد نه ماضى، تا تجدد اجابت و استمرار آن را برساند.

و سابعا: وعده اجابت یعنى عبارت (اجابت مى‏کنم دعاى دعا کننده) را مقید کرد به قید (اذا دعان- در صورتى که مرا بخواند) با اینکه این قید چیزى جز خود مقید نیست، چون مقید خواندن خدا است و قید هم همان خواندن خدا است و این دلالت دارد بر اینکه دعوت داعى بدون هیچ شرطى و قیدى مستجاب است نظیر آیه:" ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ" «بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را.» (سوره مؤمن آیه 60) و این هفت نکته همه دلالت دارد بر اینکه خداى سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنایت دارد.

از طرفى در این آیه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمیر متکلم (من) تکرار شده، و آیه‏اى به چنین اسلوب در قرآن منحصر به همین آیه است.

و کلمه (دعا) و (دعوت) به معناى این است که دعا کننده نظر دعا شده را به سوى خود جلب کند، و کلمه (سؤال) به معناى جلب فائده و یا زیادتر کردن آن از ناحیه مسئول است، تا بعد از توجیه نظر او حاجتش برآورده شود. پس سؤال به منزله نتیجه و هدف است براى دعا (مثل اینکه از دور یا نزدیک شخصى را که دارد مى‏رود صدا مى‏زنى و مى‏خوانى، تا روى خود را برگرداند، آن وقت چیزى از او مى‏پرسى تا به این وسیله حاجتت برآورده شود) پس این معنا که براى سؤال شد جامع همه موارد سؤال هست، سؤال علمى براى رفع جهل، سؤال به منظور حساب و سؤال به معناى زیادتر کردن خیر مسئول به طرف خود و سؤالهاى دیگر.

مطلب دیگر اینکه، کلمه (عبودیت) همانطور که در سابق هم گفتیم به معناى مملوکیت است، البته نه هر مملوکیت، بلکه مملوکیت انسان (پس گوسفند را عبد صاحبش نمى‏خوانند). و عبد عبارت است از انسان و یا هر صاحب عقل و شعور دیگرى که ملک دیگرى باشد، در نتیجه عبد وقتى به خدا نسبت داده مى‏شود نظیر ملک منسوب به او است.

و ملک خداى تعالى با ملک دیگران فرق دارد، فرقى که بین واقعیت و ادعا و بین حقیقت و مجاز است؛ براى اینکه خداى تعالى که مالک بندگان خویش است، ملکش هم طلق است. و هم محیط به همه نواحى و جوانب بنده است. بندگان او نه در ذات خود مستقل از اویند و نه در توابع ذاتشان؛ از صفات و افعال و هر چیز دیگرى که منسوب به ایشان است؛ از قبیل همسر و اولاد و مال و جاه و غیره. و جان کلام آنکه آنچه را که ملک یک بنده مى‏دانیم چون مى‏بینیم به نحوى از انحا نسبتى به آن بنده دارد، حال چه اینکه این نسبت حقیقى و به طبع باشد، مثل نسبتى که میان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست، و یا نسبت وضعى و اعتبارى باشد مانند نسبتى که میان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست. این ملک را به اذن خدا مالک شده، و این نسبت‏ها به وسیله خدا میان او و ما یملکش برقرار گشته، حال ما یملکش هر چه باشد خداى عز اسمه به او تملیک کرده، او است که جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده، و به بنده‏اش فرمود: جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن، و اگر این نسبت را برقرار نمى‏کرد اصلا بنده‏اى موجود نمى‏شد، هم چنان که فرمود:«قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»:«و او کسى است که شما را ایجاد کرد، و برایتان گوش و چشم و دل قرار داد.(سوره ملک، آیه 23) و نیز فرموده:«وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً»؛ «هر چیزى را او بیافرید و به نوعى که کس نمى‏داند اندازه‏گیریش کرد. سوره فرقان آیه 2».

  ***  [نزدیک بودن خداى سبحان به بندگان، مقتضاى مالکیت مطلقه الهى و عبودیت عباد است‏]

پس خداى سبحان میان هر چیزى و خود آن چیز حائل است، و میان آن و تمامى مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است، پس خداى تعالى از هر چیزى که فرض شود به مخلوق خود نزدیک‏تر است، پس او قریب على الاطلاق است، هم چنان که خودش فرموده:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ" « از شما به آن کس که دارد جان مى‏دهد نزدیکتریم و لیکن شما نمى‏بینید. سوره واقعه آیه 85 » و نیز فرموده:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ" « ما از رگ قلب به او نزدیکتریم." سوره ق آیه 16"» و نیز فرموده:" أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ" « که خدا میان هر کس و قلب او حائل است. سوره انفال آیه 24» و مراد از قلب همان جان آدمى و نفس مدرکه او است.

و سخن کوتاه آنکه مالک بودن خداى سبحان نسبت به بندگانش به مالکیت حقیقى، و بنده بودن بندگان براى او باعث شده که او به طور على الاطلاق قریب و نزدیک به ایشان باشد، نزدیک‏تر از هر چیزى که با او مقایسه شود، و نیز این مالکیت باعث شده که هر تصرفى و به هر نحو که بخواهد در بندگانش بکند جایز باشد بدون اینکه دافعى و مانعى جلو تصرفاتش را بگیرد، و این جواز تصرف حکم مى‏کند به اینکه خداى سبحان هر دعاى دعا کننده را اجابت کند هر چه مى‏خواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالکیت او عام و سلطنت و احاطه‏اش بر جمیع تقادیر و بدون هیچ قید و اندازه است.

نه آن طور که یهود مى‏پندارد، و مى‏گوید: خدا وقتى موجودات را آفرید و در آنها تقدیر و اندازه‏گیرى کرد، کارش تمام شد، و زمام تصرفات جدید از دستش بیرون شد، آنچه از ازل قضایش را رانده صورت مى‏گیرد، و حتى خودش هم نمى‏تواند جلو قضاى رانده شده خود را بگیرد، پس دیگر نسخ و بداء و استجابت دعا مفهومى ندارد، چون کار از ناحیه او تمام شده و از دستش در رفته.

و نه آن طور که جماعتى از این امت پنداشته‏اند، که خدا هیچ دخل و تصرفى در اعمال بندگان خود ندارد، اینان (قدریه) هستند که رسول خدا ص لقب (مجوس این امت) به ایشان داده، و شیعه و سنى روایت کرده‏اند که فرموده:" القدریة مجوس هذه الامة" قدریه مجوس این امتند. «سفینة البحار ج 2 ص 409»

بلکه ملک خداى تعالى حتى بعد از راندن قضا و قدر در عالم، و حتى در اعمال بندگان هم چنان به اطلاقش باقى است، و هیچ موجودى مالک هیچ چیزى نیست مگر به تملیک و اذن او، آنچه او بخواهد و تملیک کند و اجازه وقوعش را بدهد واقع مى‏شود، و آنچه او نخواهد، و تملیک نکند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمى‏شود، هر چند که (همه عالم) براى وقوع آن دست به دست هم بدهند، هم چنان که خودش فرموده:" یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ". « هان اى مردم شما همه محتاجان به خدائید، و خدا به تنهایى بى‏نیاز است. سوره فاطر آیه 15»

پس روشن شد اینکه فرموده:" وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ" همانطور که متعرض حکم مساله اجابت دعا است متعرض بیان علل آن نیز هست، و مى‏فهماند علت نزدیک بودن خدا به بندگان همین است که دعا کنندگان بنده اویند، و علت اجابت بى‏قید و شرط دعاى ایشان همان نزدیکى خدا به ایشان است، و بى‏قید و شرط بودن اجابت دعا، مستلزم بى‏قید و شرط بودن دعا است، پس تمامى دعاهایى که خدا براى اجابت آن خوانده مى‏شود مستجاب است.

   [شرط استجابت دعا و اشاره به تقسیم دعا به غریزى (فطرى) و زبانى‏]

البته در اینجا نکته‏اى است که نباید از نظر دور داشت، و آن اینکه خداى تعالى وعده" أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ" خود را مقید کرده به قید" إِذا دَعانِ ..."، و چون این قید چیزى زائد بر مقید نیست، مى‏فهماند که دعا باید حقیقتا دعا باشد، نه اینکه مجازا و صورت آن را آوردن، آرى وقتى مى‏گوئیم: (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصیحت مى‏کند)، و یا (عالم را در صورتى که عالم باشد احترام کن) منظورمان این است که آن نصیحتى را باید گوش داد که متصف به حقیقت خیرخواهى باشد. و آن عالمى را باید احترام کرد که حقیقتا عالم باشد یعنى به علم خود عمل کند، جمله: (إِذا دَعانِ) نیز همین را مى‏فهماند، که وعده اجابت هر چند مطلق و بى‏قید و شرط است، اما این شرط را دارد که داعى حقیقتا دعا کند، و علم غریزى و فطریش منشا خواسته‏اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعاى حقیقى آن دعائى است که قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت که دروغ در کارش نیست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، که به هر طرف مى‏چرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقیقت و مجاز.

بهمین جهت است که مى‏بینید خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند که زبان درخواست آن را نکرده باشد سؤال نامیده، و فرموده:" وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ، وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ"؛ «و آنچه را که درخواست کرده‏اید به شما داده، و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید تا به آخرش نمى‏رسید، به درستى که آدمیان ستم‏پیشه و کفرانگرند. سوره ابراهیم آیه 34.». که به حکم این آیه انسانها در نعمتهایى هم که نه تنها به زبان سر درخواستش را نکرده‏اند، بلکه از شمردنش هم عاجزند، داعى و سائلند، چیزى که هست به زبان فطرت و پیشین خود دعا و سؤال مى‏کنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مى‏یابند، و نیز فرموده:" یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ"؛ «همه آنان که در آسمانها و زمینند از او درخواست مى‏کنند، هر روز او در کارى است. سوره الرحمن آیه 29» و دلالت این آیه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح‏تر است.

پس سؤال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعائى که مستجاب نمى‏شود و به هدف اجابت نمى‏رسد، یکى از دو چیز را فاقد است و آن دو چیز همان است که در جمله:" دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ"، به آن اشاره شده.

اول این است که دعا دعاى واقعى نیست، و امر بر دعا کننده مشتبه شده، مثل کسى که اطلاع ندارد خواسته‏اش نشدنى است، و از روى جهل همان را درخواست مى‏کند، یا کسى که حقیقت امر را نمى‏داند، و اگر بداند هرگز آنچه را مى‏خواست درخواست نمى‏کرد، مثلا اگر مى‏دانست که فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او درخواست مرده زنده شدن است هرگز درخواست شفا نمى‏کند، و اگر مانند انبیا این امکان را در دعاى خود احساس کند، البته دعا مى‏کند و مرده زنده مى‏شود، ولى یک شخص عادى که دعا مى‏کند از استجابت مایوس است، و یا اگر مى‏دانست که بهبودى فرزندش چه خطرهایى براى او در پى دارد دعا نمى‏کرد، حالا هم که از جهل به حقیقت حال دعا کرده مستجاب نمى‏شود.

دوم این است که دعا، دعاى واقعى هست، لیکن در دعا خدا را نمى‏خواند، به این معنا که به زبان از خدا مسئلت مى‏کند، ولى در دل همه امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است، امورى که توهم کرده در زندگى او مؤثرند.

پس در چنین دعائى شرط دوم (اذا دعان، در صورتى که مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست، و در حقیقت خدا را نخوانده چون آن خدایى دعا را مستجاب مى‏کند که شریک ندارد، و خدایى که کارها را با شرکت اسباب و اوهام انجام مى‏دهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست، پس این دو طایفه از دعا کنندگان و صاحبان سؤال دعاشان مستجاب نیست، زیرا دعایشان دعا نیست، و یا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نیستند.

این بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه که از آیه مورد بحث استفاده کردیم، و با این بیان معانى سایر آیاتى هم که در باب دعا هست روشن مى‏گردد مثل آیه: قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ؛ «بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من به شما اعتنایى ندارد. سوره فرقان آیه 77» و آیه:" قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ، أَغَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ، بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ"؛ «بگو به من خبر دهید: اگر عذاب ناگهانى خدا، و یا قیامت به سراغتان آید، باز هم غیر خدا را خواهید خواند؟ اگر در دعوى شرک خود راستگو باشید باید آن روز هم غیر خدا را بخوانید، در حالى که نمى‏خوانید، بلکه تنها خدا را مى‏خوانید و اگر او بخواهد عذاب را از شما بر مى‏دارد، آرى آن روز دیگر شرک یک عمر خود را فراموش خواهید کرد." سوره انعام آیه 41"» و آیه شریفه:" قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ، قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها، وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ، ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ".؛ «از ایشان بپرس چه کسى‏را از ظلمت‏هاى خشکى وآن گاه که خدا را به تضرع و مى‏خوانید، و مى‏گوئید: اگر ما را از این‏نجات دهد از شکرگزاران خواهیم بود، نجات مى‏بخشد، آن‏وقت خودت در پاسخ بگو: شما را از آن ورطه و از هر بلائى نجات مى‏دهد، و شما دوباره شرک مى‏ورزید." سوره انعام آیه 64"»

پس همه این آیات دلالت دارد بر اینکه انسان دعائى غریزى و درخواستى فطرى دارد، که به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مى‏خواهد، چیزى که هست در هنگامى که غرق نعمت و رفاه است، دلش به اسباب وابسته است، و آن اسباب را شریک پروردگارش مى‏گیرد، و امر بر او مشتبه شده، خیال مى‏کند که از پروردگارش چیزى نمى‏خواهد، و دعائى نمى‏کند، با اینکه از غیر خدا چیزى نمى‏خواهد، چون هر چه باشد بالآخره انسانى داراى فطرت است، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمى‏پذیرد.

به شهادت اینکه وقتى این سبب‏ها از کار مى‏افتد و گرفتاریها روى مى‏آورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرک موهومش و شفیعان خیالیش همه به کنارى مى‏روند، آن وقت مى‏فهمد که جز خدا کسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواستش نیست، لذا مجددا به توحید فطریش بر مى‏گردد، و همه اسباب را از یاد مى‏برد، و روى دل سوى خداى کریم مى‏کند و خدا هم گرفتاریش را برطرف ساخته، حاجتش را بر مى‏آورد، و در سایه آسایشش مى‏پروراند، تا آنکه رفته رفته خاطرش آسوده و شکمش سیر شود، دوباره بهمان وضعى که داشت یعنى سبب‏پرستى و فراموش نمودن خدا برگردد.

 

با این بیان معناى آیات دیگر هم که مربوط به این باب است روشن مى‏شود، مانند آیه شریفه:" فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ" «پس خدا راى بخوانید در حالى که دین راى برایش خالص کنید. سوره مؤمن آیه 14» و آیه" وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً، إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ"؛ «او را هم در حال ترس بخوانید، و هم در حال طمع، که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. سوره اعراف آیه 55» و آیه شریفه:" وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً، وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ"؛ «و ما را در حال رغبت و رهبت (خوف و رجاء) مى‏خوانند، و در برابر ما خاشعند. سوره انبیاء آیه 90» و آیه شریفه:

  " ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ"؛ «پروردگار خود را در دو حال تضرع و خفیه بخوانید، که او گردنکشان را دوست نمى‏دارد. سوره اعراف آیه 55 » و آیه شریفه:" إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا (تا جمله) وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا"»( به یاد آر زکریا را، آن هنگام که پروردگار خود را پنهانى ندا کرد، که چه و چه و در آخر گفت: پروردگارا من هرگز در دعا کردن به درگاه تو کوتاهى نکرده‏ام. (مریم/3)

   و آیه شریفه:" وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ" «و خدا دعاى کسانى را که ایمان دارند و عمل‏هاى صالح مى‏کنند، مستجاب نموده، و از فضل خود بیش از آنچه مى‏خواهند مى‏دهد. سوره شورى آیه 26».

و آیاتى دیگر که مناسب باب دعا است، و این آیات ارکان اصلى دعا و آداب دعا کننده را که عمده‏اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان، و بریدگى از اسباب ظاهرى، و توسل به خداى تعالى است، بیان مى‏کند، و آداب دیگرى را هم روایات به آن ملحق کرده، از قبیل خوف و طمع، و رغبت و رهبت، و خشوع و تضرع، و اصرار، و ذکر، و عمل صالح، و ایمان، و ادب حضور، و امثال آن.

  " فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی" حرف (فاء) که بر سر جمله آمده، مطلب را فرع و نتیجه مدلول جمله قبلى مى‏کند، البته مدلول التزامى آن، و مى‏فهماند حال که معلوم شد خدا به بندگانش نزدیک است، و هیچ چیزى میان او و دعاى بندگانش حائل نیست، و معلوم شد که او نسبت به بندگان خود و به درخواست‏هایشان عنایت دارد، و همین خداى مهربان بندگان را دعوت به دعا مى‏کند، و خلاصه حال که معلوم شد خدا داراى چنین صفتى است، پس بندگان معطل چه هستند، او را در این دعوتش اجابت کنند و به سویش رو آورند و ایمان بیاورند که خدایى است داراى چنین صفت، و یقین کنند به اینکه او نزدیک است، و دعایشان را اجابت مى‏کند، تا در نتیجه شاید در دعا کردن به درگاه او موفق گردند.






تاریخ : پنج شنبه 90/6/31 | 2:4 عصر | نویسنده : حسن پور | نظرات ()

  ***بحث روایتى [ (شامل روایاتى در فضیلت، و شرائط و آداب دعا)]

شیعه و سنى روایت کرده‏اند که رسول خدا ص فرمود: دعا سلاح مؤمن است. « اصول کافى ج 2 ص 468»

و در کتاب عدة الداعى است که در حدیث قدسى آمده: اى موسى از من آنچه احتیاج دارى درخواست کن، حتى علوفه گوسفندت، و نمک خمیرت را از من بخواه. « عدة الداعى ص 123»

و در کتاب مکارم از آن جناب روایت کرده که فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است، براى اینکه خود خداى عز و جل مى‏فرماید:" قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ" بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من هیچ اعتنایى به شما نخواهد کرد « مکارم الاخلاق ص 389»، این مضمون از امام باقر و صادق ع نیز نقل شده.

باز در کتاب عدة الداعى در روایت محمد بن عجلان، از محمد بن عبید اللَّه بن على بن الحسین: از پسر عمویش امام صادق، از پدران بزرگوارش از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: زمانى خداى تعالى به بعضى از انبیایش وحى فرستاد، که به عزت و جلالم سوگند که آرزوى هر آرزومندى را که به غیر من امید ببندد مبدل به نومیدى مى‏کنم، و جامه ذلت در میان مردم بر تنش مى‏پوشانم، و از گشایش و فضل خودم دور مى‏کنم، آیا بنده، بنده من باشد، و در شدایدش به غیر من امید ببندد با اینکه شدائد همه بدست من است و آیا به غیر من امیدوار شود، با اینکه غنى بالذات و جواد على الاطلاق منم، و کلید همه درهاى بسته به دست من است، و در خانه من به روى هر کس که بخواهد مرا بخواند باز است. (تا آخر حدیث). « عدة الداعى ص 123- 124»

و نیز در عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: خداى تعالى فرموده هیچ مخلوقى دست به دامن مخلوق دیگر نمى‏شود، مگر آنکه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمین را علیه او قطع مى‏کنم، دیگر اگر از من چیزى بخواهد عطایش نمى‏کنم، و اگر به درگاهم دعا کند دعایش را مستجاب نمى‏سازم، و هیچ مخلوقى دست به دامن خود من نمى‏شود و چشم امید از مخلوق من نمى‏پوشد مگر آنکه آسمانها و زمین را ضامن رزقش مى‏کنم، آن وقت اگر دعا کند اجابت مى‏کنم، و اگر حاجت بخواهد بر مى‏آورم، و اگر طلب آمرزش کند او را مى‏آمرزم. « عدة الداعى ص 123 و 124»

*** [اخلاص در دعا به معناى ابطال اسباب عادى نیست.]

مؤلف: آنچه این دو حدیث افاده مى‏کنند این است که دعا باید خالص باشد، نه اینکه سببیت اسباب وجودى عالم را که آنها را میان هر موجودى و حوائجش واسطه قرار داده ابطال کنند، چون هر انسانى مى‏داند که چنین اسبابى وجود دارند اما سببیت آنها را خدا به آنها داده، نه اینکه خود آنها علت تامه‏اى باشند، که مستقل از خداى سبحان فیض را به معلول‏هاى خود برساند.

توضیح اینکه انسان با فطرت خود این معنا را درک مى‏کند که براى حاجتش برآرنده‏اى است، که فعلش از او تخلف نمى‏کند، و نیز درک مى‏کند آنچه از سبب‏هاى ظاهرى که وى دست به دامن آنها مى‏زند سبب تام نیستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مى‏کند، که آن شاعر مى‏گوید: (ناگهان سرکنگبین صفرا فزود).

پس انسان این شعور و درک را دارد که آن مبدئى که سرنخ تمامى امور آنجا است، و رکنى که در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غیر این اسباب ظاهرى است، و لازمه این درک آن است که اعتماد کامل و رکون تام به این اسباب نداشته باشد، بطورى که بکلى از آن سبب تام و حقیقى غافل بماند، و هر چیزى را مستند به سبب‏هاى ظاهریش بپندارد

آرى انسان با کمترین دقت و توجه ملتفت به این نکته مى‏شود، حال اگر سؤالى کند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از این برآورده شدن کشف مى‏کند سؤالش سؤال از پروردگارش بوده، و حاجتى که داشته و از راه شعور باطنى خود آن را تشخیص داده از طریق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسیده، و از آنجا به وى افاضه شده است، و اگر همین حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد، از کسى خواسته که شعور فطرى و باطنیش حکم مى‏کند به اینکه آن سبب، برآرنده حاجتش نیست، بلکه خیال مى‏کرده که آن سبب برآرنده حاجتش مى‏باشد، و قوه خیالیش به عللى غیر از شعور باطنى به حاجت، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصویر کرده، و این در همان مواردى است که باطن آدمى مخالف با ظاهر او است.

مثالى که مى‏توانیم در اینجا بیاوریم این است که، بسیار مى‏شود انسان چیزى را دوست دارد، و به آن اهتمام مى‏ورزد، تا آنکه آن را به دست مى‏آورد و مى‏بیند که همین محبوبش مزاحم و مضر به منافعى است که براى او مهم‏تر و محبوبتر است، ناگزیر از آن دست بر مى‏دارد، و محبوب‏تر را مى‏گیرد، و بسیار مى‏شود که از چیزى نفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن مى‏گریزد، ولى تصادفا به همان چیز بر مى‏خورد، و مى‏بیند بر خلاف آنچه مى‏پنداشت از منافعى که به خاطر آن از این مى‏گریخت سودمندتر و بهتر است.

کودک مریض از نوشیدن دواى تلخ مى‏گریزد، و در عین اینکه طالب بهبودى خویش است، از خوردن دوا گریه مى‏کند، این انسان با شعور باطنى و فطریش صحت و سلامتى را مى‏خواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند که به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مى‏کند.

   [اشاره به دو نظام در زندگى انسان: نظام فطرى و نظام تخیلى‏]

پس معلوم مى‏شود انسان در زندگیش دو نظام دارد، یک نظام به حسب فهم فطرى و شعور باطنى، و نظامى دیگر به حسب تخیل، نظام فطریش از خطا محفوظ است، و در مسیرش دچار اشتباه نمى‏شود، و اما نظام تخیلیش بسیار دستخوش خبط و اشتباه مى‏شود، چه بسا مى‏شود که آدمى به حسب صورت خیالیش چیزى را درخواست مى‏کند، و جدا مى‏طلبد. و نمى‏داند که با همین سؤال و طلبش درست چیز دیگرى مخالف آن مى‏خواهد پس باید حدیث را به همین معنا توجیه کرد، و این همان معنایى است که از کلام على ع که به زودى مى‏آید که فرمود: (عطیه و بخشش به قدر نیت است)، به چشم مى‏خورد.

و در عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: در حالى دعا کنید که یقین به اجابتش داشته باشید. «عدة الداعى ص 103 و بحار ج 93 ص 305»

و در حدیث قدسى آمده: خداى تعالى فرمود: من همان جایم که ظن بنده‏ام به من آنجا است، پس بنده من نباید به غیر از خیر از من انتظارى داشته باشد، بلکه باید نسبت به من حسن ظن داشته باشد. «عدة الداعى ص 132»

مؤلف: علتش این است که دعا در حال نومیدى و تردد کشف مى‏کند از اینکه صاحبش در حقیقت درخواستى ندارد، که بیانش گذشت، و نیز روایت شده که هرگز چیز نشدنى را از خدا نخواهید.

و باز در کتاب عدة الداعى از رسول خدا ص روایت آورده که فرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع کنید، و در ناملایمات خود به او پناهنده شوید، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانید، که دعا مغز عبادت است، و هیچ مؤمن نیست که خدا را بخواند مگرآنکه دعایش را مستجاب مى‏کند آنهم یا به فوریت، که در نتیجه ثمره‏اش در دنیا عاید او مى‏شود، و یا با مدت که در نتیجه ثمره‏اش در آخرت عایدش مى‏شود، و یا حد اقل ثمره آن را به مقدار دعایش کفاره گناهانش قرار مى‏دهد، البته همه اینها در صورتى است که از خدا گناه نخواهد. « عدة الداعى ص 25 و بحار ج 93 ص 302»

و در نهج البلاغه در یکى از وصایاى امیر المؤمنین به فرزندش حسین ع آمده:

سپس خداى تعالى کلید همه خزینه‏هاى غیبش را در دست خود تو قرار داد، و آن این است که به تو اجازه داد از او مسئلت کنى، با این کلید که همان دعا است هر درى از درهاى نعمتهاى او را بخواهى مى‏توانى بگشایى، و باران رحمت او را به سوى خود ببارانى، پس هرگز دیر شدن اجابت خدا تو را نومید نسازد، که عطیه به قدر نیت است، و چه بسا اجابت دعایت بدین جهت تاخیر مى‏افتد که اجرش برایت بیشتر باشد، که بزرگترین عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است، و چه بسا چیزى از خدا بخواهى و خدا آن را بتو ندهد، بلکه بهتر از آن را بدهد، حال یا در دنیا و یا در آخرت، و یا بدین جهت مستجاب نکند که خواسته است بلائى را از تو بگرداند، چون آنچه خواسته‏اى بلاى جان تو است، زیرا بسیار مى‏شود که از خدا چیزى بخواهى که مایه نابودى دین تو است، اگر آن حاجتت را برآورند، دینت را از دست مى‏دهى، پس بر تو باد که همیشه از خدا چیزى بخواهى که جمال و زیبائیش برایت بماند، و وزر و وبالش از بین برود، نه مال، که نه تنها براى تو نمى‏ماند، بلکه تو هم براى آن نمى‏مانى. « نهج البلاغه رساله 31»

   [معناى اینکه فرموده‏اند:" عطیه به اندازه نیت است"]

مؤلف: اینکه فرمود: (عطیه به مقدار نیت) است منظورش این بوده که استجابت همواره مطابق دعا است، پس آنچه سائل بر حسب عقیده قلبیش و حقیقت ضمیرش از خدا مى‏خواهد، خدا به او مى‏دهد، نه آنچه که گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى‏دارد، چون بسیار مى‏شود که لفظ آن طور که باید مطابق با معناى مطلوب نیست، که بیانش گذشت، بنا بر این جمله مورد بحث بهترین و جامع‏ترین کلمه است براى بیان ارتباط میان درخواست و اجابت.

و چگونه جامع‏ترین کلمه نباشد؟ با اینکه در کوتاه‏ترین عبارت موارد بسیارى از دعاهایى را که مستجاب نمى‏شود بیان کرده، که چرا نمى‏شود؟ مانند موردى که اجابت طول مى‏کشد، و موردى که خیر دنیایى مسئول با خیر مهمتر دنیایى و یا آخرتى تبدیل مى‏شود و مواردى که خواسته دعا کننده به صورت دیگرى غیر صورتى که خواسته مستجاب مى‏شود که سازگارتر به حال سائل است، چون بسیار مى‏شود سائل نعمتى گوارا درخواست مى‏کند، که اگر فورا به او داده شود گوارا نمى‏شود، لذا اجابتش تاخیر مى‏افتد تا سائل تشنه‏تر شود، و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش در سؤال خود قید گوارا را ذکر کرده بود، پس در حقیقت خودش خواسته که اجابتش تاخیر افتد، و همچنین مؤمن که به امر دین خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را درخواست کند که برآورده شدن آن باعث هلاکت دین او مى‏شود، و او خودش اطلاع ندارد، و خیال مى‏کند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تامین مى‏کند، در حالى که سعادت او در آخرت او است، پس در حقیقت درخواست او درخواست سعادت در آخرتش است نه دنیا، و بهمین جهت دعایش در آخرت مستجاب مى‏شود نه در دنیا.

باز در عدة الداعى از امام باقر ع روایت کرده که فرمود: هیچ بنده‏اى دست خود به سوى خداى عز و جل نمى‏گشاید. مگر آنکه خدا از رد آن بدون اینکه حاجتش داده باشد شرم مى‏کند، بالآخره چیزى از فضل و رحمت خود که بخواهد در آن مى‏گذارد، بنا بر این هر وقت دعا مى‏کنید دست خود را برنگردانید مگر بعد از آنکه آن را به سر و صورت خود بکشید، و در خبرى دیگر آمده: که به صورت و سینه خود بکشید. «عدة الداعى ص 139 و بحار ج 93 ص 37»

مؤلف: در الدر المنثور هم قریب به این معنا از عده‏اى از صحابه چون سلمان، و جابر، و عبد اللَّه بن عمر، و انس بن مالک، و ابن ابى مغیث، از رسول خدا ص مطالبى در ضمن هشت روایت آورده، و در همه آنها جمله: (دست بلند کردن آمده) «الدر المنثور ج 1 ص 195» پس دیگر معنا ندارد بعضى این معنا را انکار نموده، بگویند دست بلند کردن به معناى آن است که خدا جسم است، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از این است که جسم باشد.

و این سخنى است فاسد، براى اینکه حقیقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى، و صورت بخشیدن توجه درونى، و اظهار حقایق متعالى از ماده است در قالب تجسم، که این وضع در نماز و روزه و حج و عبادات دیگر با اجزاء و شرایط آنها به خوبى روشن است و اگر این معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمى‏یافت.

و یکى از آن عبادتها دعا است، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى، و درخواست باطنى به صورت درخواست ظاهرى که ما افراد بشر در بین خود داریم، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى‏گیریم، که یک انسان فقیر که خود را پست احساس مى‏کند در برابر توانگرى که خود را عزیز و عالى پنداشته، بخود مى‏گیرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده، گردن خود را کج مى‏کند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود را سؤال مى‏کند، و اتفاقا در روایتى که شیخ در مجالس خود با ذکر سند از محمد بن على بن الحسین و برادرش زید از پدر آن دو از جدشان حسین بن على ع روایت کرده، آمده که: رسول خدا ص وقتى به دعا مشغول مى‏شد دست خود را بلند مى‏کرد، و مناجات و دعا مى‏نمود، به حالتى که یک فقیر گرسنه در گدایى به خود مى‏گیرد، و همین معنا را عدة الداعى بدون ذکر سند نقل کرده است. «عدة الداعى ص 139 و بحار ج 93 ص 306»

و در بحار از على ع روایت کرده که مردى را شنید مى‏گفت: بار الها پناه مى‏برم به تو از فتنه، امام فرمود: معناى این دعاى تو این است که خدایا پناه مى‏برم به تو از مال و اولادم، چون خداى تعالى فرموده:ِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ"

   «همانا اموال و اولاد شما فتنه است." سوره تغابن آیه 15"» پس اگر مى‏خواهى به خدا پناه ببرى باید بگویى: خدایا پناه مى‏برم به تو از فتنه‏هاى گمراه کننده. «و در وسائل ج 4 کتاب دعا باب 59»

مؤلف: و این هم باب دیگرى است در تشخیص معناى لفظ، که نظائرى هم در روایات دارد، و در روایات آمده که حق در معناى هر لفظى همان معنایى است که در کلام خداى تعالى آمده، و باز از این باب است آن روایاتى که در معناى جزء و کثیر و امثال آن رسیده.

و در عدة الداعى از امام صادق ع روایت کرده، که فرموده: خداى تعالى دعاى قلبى فراموش کار را مستجاب نمى‏کند (یعنى کسى که بى‏فکر و بى‏توجه قلبى دعا مى‏کند). «بحار ج 93 ص 305»

و نیز در عدة الداعى از على ع روایت کرده که فرمود: خدا دعاى قلب بازیگر را قبول نمى‏کند. «عدة الداعى ص 97 و بحار ج 93 ص 314»

مؤلف: و در این معنا روایات دیگرى نیز هست، و سرش این است که در اینگونه موارد حقیقت دعا و مسئلت تحقق نمى‏یابد.

و در کتاب دعوات تالیف راوندى آمده: که خداى تعالى در تورات به بنده خود خطاب کرده مى‏فرماید: تو هر وقت بنده‏اى از بندگان مرا نفرین کنى که به خاطر ظلمى که به تو کرده، نابودش کنم، در همان وقت کسى هم هست که تو را نفرین مى‏کند به خاطر ظلمى که تو به او کرده‏اى، اگر مى‏خواهى هم نفرین تو را مستجاب مى‏کنم، و هم نفرین او را، و اگر بخواهى استجابت نفرین هردوتان را تا روز قیامت تاخیر مى‏اندازم. «و در بحار ج 13 ص 326»

مؤلف: سر این معنا روشن است، براى اینکه وقتى کسى چیزى را به نفع خود مسئلت مى‏نماید لا بد به آن راضى هم هست، و وقتى به آن راضى و خشنود باشد باید به هر چه که از هر جهت مثل آن است نیز راضى باشد، وقتى علیه ستمگر خودش نفرین مى‏کند، و انتقام را مى‏خواهد به خاطر اینکه ظلم کرده، باید بطور کلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرین علیه ستمگرش نفرین علیه خودش هم هست، چون گفتیم او با نفرین کردنش مى‏فهماند که انتقام از ستمگر را دوست مى‏دارد، حال اگر این انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، که هرگز دوست نمى‏دارد، به بلائى گرفتار مى‏شود که آن را براى غیر خودش درخواست کرده بود، و اگر دوست ندارد در حقیقت نفرینى و دعائى از او سر نزده، بلکه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در این باره فرموده:" وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ، وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا" ؛«انسان آنجایى که عجول است، به جاى اینکه خیر خود را مسئلت کند، شر خود را مى‏خواهد. سوره اسراء آیه 11».

و در عدة الداعى روایت کرده که رسول خدا به ابى ذر فرمود: اى ابا ذر مى‏خواهى کلماتى به تو بیاموزم که خداى عز و جل به وسیله آنها به تو سود رساند؟ ابو ذر مى‏گوید گفتم:

بله یا رسول اللَّه ص فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگیر، تا همه جا او را پیش رویت ببینى، در حال رفاه و خوشى به یاد او باش، تا در حال شدت بیادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى کنى از خدا بکن، و چون خواستى بى‏نیاز باشى این بى‏نیازى را از راه اعتماد به خدا کسب کن، پس بدان که قلم قضا بر آنچه که تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته، و همه را نوشته، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خیرى به تو برسانند که خدا برایت ننوشته، نخواهند توانست. «عدة الداعى ص 97 و در بحار ج 13 ص 314»






تاریخ : پنج شنبه 90/6/31 | 1:46 عصر | نویسنده : حسن پور | نظرات ()
صفحه اصلی |        
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.