سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (سوره البقرة (2)186)                       

ترجمه آیه: و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى‏گیرند بدانند که من نزدیکم و دعوت دعاکنندگان را اجابت مى‏کنم البته در صورتى که مرا بخوانند پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند (186)

***بیان آیه: [نکات و دقایقى که در آیه شریفه بکار رفته و فرق بین دعا و سؤال‏] ترجمه المیزان، ج‏2، ص: 41

این آیه در افاده مضمونش بهترین اسلوب و لطیف‏ترین و زیباترین معنا را براى دعا دارد.

اولا: اساس گفتار را بر تکلم وحده (من چنین و چنانم) قرار داده، نه غیبت (خدا چنین و چنان است)، و نه سیاقى دیگر نظیر غیبت، و این سیاق دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى نسبت به مضمون آیه کمال عنایت را دارد.

و ثانیا: تعبیر فرموده به (عبادى بندگانم)، و نفرمود (ناس مردم) و یا تعبیرى دیگر نظیر آن و این نیز عنایت یاد شده را بیشتر مى‏رساند.

و ثالثا: واسطه را انداخته، و نفرموده: (در پاسخشان بگو چنین و چنان) بلکه فرمود: «چون بندگانم از تو سراغ مرا مى‏گیرند من نزدیکم».

و رابعا: جمله: (من نزدیکم) را با حرف (ان) که تاکید را مى‏رساند مؤکد کرده و فرموده: (فانى قریب)؛ پس به درستى که من نزدیکم.

و خامسا: نزدیکى را با صفت بیان کرده و فرموده: (نزدیکم) نه با فعل، (من نزدیک مى‏شوم) تا ثبوت و دوام نزدیکى را برساند.

و سادسا: در افاده اینکه دعا را مستجاب مى‏کند تعبیر به مضارع آورد نه ماضى، تا تجدد اجابت و استمرار آن را برساند.

و سابعا: وعده اجابت یعنى عبارت (اجابت مى‏کنم دعاى دعا کننده) را مقید کرد به قید (اذا دعان- در صورتى که مرا بخواند) با اینکه این قید چیزى جز خود مقید نیست، چون مقید خواندن خدا است و قید هم همان خواندن خدا است و این دلالت دارد بر اینکه دعوت داعى بدون هیچ شرطى و قیدى مستجاب است نظیر آیه:" ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ" «بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را.» (سوره مؤمن آیه 60) و این هفت نکته همه دلالت دارد بر اینکه خداى سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنایت دارد.

از طرفى در این آیه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمیر متکلم (من) تکرار شده، و آیه‏اى به چنین اسلوب در قرآن منحصر به همین آیه است.

و کلمه (دعا) و (دعوت) به معناى این است که دعا کننده نظر دعا شده را به سوى خود جلب کند، و کلمه (سؤال) به معناى جلب فائده و یا زیادتر کردن آن از ناحیه مسئول است، تا بعد از توجیه نظر او حاجتش برآورده شود. پس سؤال به منزله نتیجه و هدف است براى دعا (مثل اینکه از دور یا نزدیک شخصى را که دارد مى‏رود صدا مى‏زنى و مى‏خوانى، تا روى خود را برگرداند، آن وقت چیزى از او مى‏پرسى تا به این وسیله حاجتت برآورده شود) پس این معنا که براى سؤال شد جامع همه موارد سؤال هست، سؤال علمى براى رفع جهل، سؤال به منظور حساب و سؤال به معناى زیادتر کردن خیر مسئول به طرف خود و سؤالهاى دیگر.

مطلب دیگر اینکه، کلمه (عبودیت) همانطور که در سابق هم گفتیم به معناى مملوکیت است، البته نه هر مملوکیت، بلکه مملوکیت انسان (پس گوسفند را عبد صاحبش نمى‏خوانند). و عبد عبارت است از انسان و یا هر صاحب عقل و شعور دیگرى که ملک دیگرى باشد، در نتیجه عبد وقتى به خدا نسبت داده مى‏شود نظیر ملک منسوب به او است.

و ملک خداى تعالى با ملک دیگران فرق دارد، فرقى که بین واقعیت و ادعا و بین حقیقت و مجاز است؛ براى اینکه خداى تعالى که مالک بندگان خویش است، ملکش هم طلق است. و هم محیط به همه نواحى و جوانب بنده است. بندگان او نه در ذات خود مستقل از اویند و نه در توابع ذاتشان؛ از صفات و افعال و هر چیز دیگرى که منسوب به ایشان است؛ از قبیل همسر و اولاد و مال و جاه و غیره. و جان کلام آنکه آنچه را که ملک یک بنده مى‏دانیم چون مى‏بینیم به نحوى از انحا نسبتى به آن بنده دارد، حال چه اینکه این نسبت حقیقى و به طبع باشد، مثل نسبتى که میان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست، و یا نسبت وضعى و اعتبارى باشد مانند نسبتى که میان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست. این ملک را به اذن خدا مالک شده، و این نسبت‏ها به وسیله خدا میان او و ما یملکش برقرار گشته، حال ما یملکش هر چه باشد خداى عز اسمه به او تملیک کرده، او است که جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده، و به بنده‏اش فرمود: جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن، و اگر این نسبت را برقرار نمى‏کرد اصلا بنده‏اى موجود نمى‏شد، هم چنان که فرمود:«قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»:«و او کسى است که شما را ایجاد کرد، و برایتان گوش و چشم و دل قرار داد.(سوره ملک، آیه 23) و نیز فرموده:«وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً»؛ «هر چیزى را او بیافرید و به نوعى که کس نمى‏داند اندازه‏گیریش کرد. سوره فرقان آیه 2».

  ***  [نزدیک بودن خداى سبحان به بندگان، مقتضاى مالکیت مطلقه الهى و عبودیت عباد است‏]

پس خداى سبحان میان هر چیزى و خود آن چیز حائل است، و میان آن و تمامى مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است، پس خداى تعالى از هر چیزى که فرض شود به مخلوق خود نزدیک‏تر است، پس او قریب على الاطلاق است، هم چنان که خودش فرموده:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ" « از شما به آن کس که دارد جان مى‏دهد نزدیکتریم و لیکن شما نمى‏بینید. سوره واقعه آیه 85 » و نیز فرموده:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ" « ما از رگ قلب به او نزدیکتریم." سوره ق آیه 16"» و نیز فرموده:" أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ" « که خدا میان هر کس و قلب او حائل است. سوره انفال آیه 24» و مراد از قلب همان جان آدمى و نفس مدرکه او است.

و سخن کوتاه آنکه مالک بودن خداى سبحان نسبت به بندگانش به مالکیت حقیقى، و بنده بودن بندگان براى او باعث شده که او به طور على الاطلاق قریب و نزدیک به ایشان باشد، نزدیک‏تر از هر چیزى که با او مقایسه شود، و نیز این مالکیت باعث شده که هر تصرفى و به هر نحو که بخواهد در بندگانش بکند جایز باشد بدون اینکه دافعى و مانعى جلو تصرفاتش را بگیرد، و این جواز تصرف حکم مى‏کند به اینکه خداى سبحان هر دعاى دعا کننده را اجابت کند هر چه مى‏خواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالکیت او عام و سلطنت و احاطه‏اش بر جمیع تقادیر و بدون هیچ قید و اندازه است.

نه آن طور که یهود مى‏پندارد، و مى‏گوید: خدا وقتى موجودات را آفرید و در آنها تقدیر و اندازه‏گیرى کرد، کارش تمام شد، و زمام تصرفات جدید از دستش بیرون شد، آنچه از ازل قضایش را رانده صورت مى‏گیرد، و حتى خودش هم نمى‏تواند جلو قضاى رانده شده خود را بگیرد، پس دیگر نسخ و بداء و استجابت دعا مفهومى ندارد، چون کار از ناحیه او تمام شده و از دستش در رفته.

و نه آن طور که جماعتى از این امت پنداشته‏اند، که خدا هیچ دخل و تصرفى در اعمال بندگان خود ندارد، اینان (قدریه) هستند که رسول خدا ص لقب (مجوس این امت) به ایشان داده، و شیعه و سنى روایت کرده‏اند که فرموده:" القدریة مجوس هذه الامة" قدریه مجوس این امتند. «سفینة البحار ج 2 ص 409»

بلکه ملک خداى تعالى حتى بعد از راندن قضا و قدر در عالم، و حتى در اعمال بندگان هم چنان به اطلاقش باقى است، و هیچ موجودى مالک هیچ چیزى نیست مگر به تملیک و اذن او، آنچه او بخواهد و تملیک کند و اجازه وقوعش را بدهد واقع مى‏شود، و آنچه او نخواهد، و تملیک نکند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمى‏شود، هر چند که (همه عالم) براى وقوع آن دست به دست هم بدهند، هم چنان که خودش فرموده:" یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ". « هان اى مردم شما همه محتاجان به خدائید، و خدا به تنهایى بى‏نیاز است. سوره فاطر آیه 15»

پس روشن شد اینکه فرموده:" وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ" همانطور که متعرض حکم مساله اجابت دعا است متعرض بیان علل آن نیز هست، و مى‏فهماند علت نزدیک بودن خدا به بندگان همین است که دعا کنندگان بنده اویند، و علت اجابت بى‏قید و شرط دعاى ایشان همان نزدیکى خدا به ایشان است، و بى‏قید و شرط بودن اجابت دعا، مستلزم بى‏قید و شرط بودن دعا است، پس تمامى دعاهایى که خدا براى اجابت آن خوانده مى‏شود مستجاب است.

   [شرط استجابت دعا و اشاره به تقسیم دعا به غریزى (فطرى) و زبانى‏]

البته در اینجا نکته‏اى است که نباید از نظر دور داشت، و آن اینکه خداى تعالى وعده" أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ" خود را مقید کرده به قید" إِذا دَعانِ ..."، و چون این قید چیزى زائد بر مقید نیست، مى‏فهماند که دعا باید حقیقتا دعا باشد، نه اینکه مجازا و صورت آن را آوردن، آرى وقتى مى‏گوئیم: (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصیحت مى‏کند)، و یا (عالم را در صورتى که عالم باشد احترام کن) منظورمان این است که آن نصیحتى را باید گوش داد که متصف به حقیقت خیرخواهى باشد. و آن عالمى را باید احترام کرد که حقیقتا عالم باشد یعنى به علم خود عمل کند، جمله: (إِذا دَعانِ) نیز همین را مى‏فهماند، که وعده اجابت هر چند مطلق و بى‏قید و شرط است، اما این شرط را دارد که داعى حقیقتا دعا کند، و علم غریزى و فطریش منشا خواسته‏اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعاى حقیقى آن دعائى است که قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت که دروغ در کارش نیست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، که به هر طرف مى‏چرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقیقت و مجاز.

بهمین جهت است که مى‏بینید خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند که زبان درخواست آن را نکرده باشد سؤال نامیده، و فرموده:" وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ، وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ"؛ «و آنچه را که درخواست کرده‏اید به شما داده، و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید تا به آخرش نمى‏رسید، به درستى که آدمیان ستم‏پیشه و کفرانگرند. سوره ابراهیم آیه 34.». که به حکم این آیه انسانها در نعمتهایى هم که نه تنها به زبان سر درخواستش را نکرده‏اند، بلکه از شمردنش هم عاجزند، داعى و سائلند، چیزى که هست به زبان فطرت و پیشین خود دعا و سؤال مى‏کنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مى‏یابند، و نیز فرموده:" یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ"؛ «همه آنان که در آسمانها و زمینند از او درخواست مى‏کنند، هر روز او در کارى است. سوره الرحمن آیه 29» و دلالت این آیه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح‏تر است.

پس سؤال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعائى که مستجاب نمى‏شود و به هدف اجابت نمى‏رسد، یکى از دو چیز را فاقد است و آن دو چیز همان است که در جمله:" دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ"، به آن اشاره شده.

اول این است که دعا دعاى واقعى نیست، و امر بر دعا کننده مشتبه شده، مثل کسى که اطلاع ندارد خواسته‏اش نشدنى است، و از روى جهل همان را درخواست مى‏کند، یا کسى که حقیقت امر را نمى‏داند، و اگر بداند هرگز آنچه را مى‏خواست درخواست نمى‏کرد، مثلا اگر مى‏دانست که فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او درخواست مرده زنده شدن است هرگز درخواست شفا نمى‏کند، و اگر مانند انبیا این امکان را در دعاى خود احساس کند، البته دعا مى‏کند و مرده زنده مى‏شود، ولى یک شخص عادى که دعا مى‏کند از استجابت مایوس است، و یا اگر مى‏دانست که بهبودى فرزندش چه خطرهایى براى او در پى دارد دعا نمى‏کرد، حالا هم که از جهل به حقیقت حال دعا کرده مستجاب نمى‏شود.

دوم این است که دعا، دعاى واقعى هست، لیکن در دعا خدا را نمى‏خواند، به این معنا که به زبان از خدا مسئلت مى‏کند، ولى در دل همه امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است، امورى که توهم کرده در زندگى او مؤثرند.

پس در چنین دعائى شرط دوم (اذا دعان، در صورتى که مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست، و در حقیقت خدا را نخوانده چون آن خدایى دعا را مستجاب مى‏کند که شریک ندارد، و خدایى که کارها را با شرکت اسباب و اوهام انجام مى‏دهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست، پس این دو طایفه از دعا کنندگان و صاحبان سؤال دعاشان مستجاب نیست، زیرا دعایشان دعا نیست، و یا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نیستند.

این بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه که از آیه مورد بحث استفاده کردیم، و با این بیان معانى سایر آیاتى هم که در باب دعا هست روشن مى‏گردد مثل آیه: قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ؛ «بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من به شما اعتنایى ندارد. سوره فرقان آیه 77» و آیه:" قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ، أَغَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ، بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ"؛ «بگو به من خبر دهید: اگر عذاب ناگهانى خدا، و یا قیامت به سراغتان آید، باز هم غیر خدا را خواهید خواند؟ اگر در دعوى شرک خود راستگو باشید باید آن روز هم غیر خدا را بخوانید، در حالى که نمى‏خوانید، بلکه تنها خدا را مى‏خوانید و اگر او بخواهد عذاب را از شما بر مى‏دارد، آرى آن روز دیگر شرک یک عمر خود را فراموش خواهید کرد." سوره انعام آیه 41"» و آیه شریفه:" قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ، قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها، وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ، ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ".؛ «از ایشان بپرس چه کسى‏را از ظلمت‏هاى خشکى وآن گاه که خدا را به تضرع و مى‏خوانید، و مى‏گوئید: اگر ما را از این‏نجات دهد از شکرگزاران خواهیم بود، نجات مى‏بخشد، آن‏وقت خودت در پاسخ بگو: شما را از آن ورطه و از هر بلائى نجات مى‏دهد، و شما دوباره شرک مى‏ورزید." سوره انعام آیه 64"»

پس همه این آیات دلالت دارد بر اینکه انسان دعائى غریزى و درخواستى فطرى دارد، که به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مى‏خواهد، چیزى که هست در هنگامى که غرق نعمت و رفاه است، دلش به اسباب وابسته است، و آن اسباب را شریک پروردگارش مى‏گیرد، و امر بر او مشتبه شده، خیال مى‏کند که از پروردگارش چیزى نمى‏خواهد، و دعائى نمى‏کند، با اینکه از غیر خدا چیزى نمى‏خواهد، چون هر چه باشد بالآخره انسانى داراى فطرت است، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمى‏پذیرد.

به شهادت اینکه وقتى این سبب‏ها از کار مى‏افتد و گرفتاریها روى مى‏آورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرک موهومش و شفیعان خیالیش همه به کنارى مى‏روند، آن وقت مى‏فهمد که جز خدا کسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواستش نیست، لذا مجددا به توحید فطریش بر مى‏گردد، و همه اسباب را از یاد مى‏برد، و روى دل سوى خداى کریم مى‏کند و خدا هم گرفتاریش را برطرف ساخته، حاجتش را بر مى‏آورد، و در سایه آسایشش مى‏پروراند، تا آنکه رفته رفته خاطرش آسوده و شکمش سیر شود، دوباره بهمان وضعى که داشت یعنى سبب‏پرستى و فراموش نمودن خدا برگردد.

 

با این بیان معناى آیات دیگر هم که مربوط به این باب است روشن مى‏شود، مانند آیه شریفه:" فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ" «پس خدا راى بخوانید در حالى که دین راى برایش خالص کنید. سوره مؤمن آیه 14» و آیه" وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً، إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ"؛ «او را هم در حال ترس بخوانید، و هم در حال طمع، که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. سوره اعراف آیه 55» و آیه شریفه:" وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً، وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ"؛ «و ما را در حال رغبت و رهبت (خوف و رجاء) مى‏خوانند، و در برابر ما خاشعند. سوره انبیاء آیه 90» و آیه شریفه:

  " ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ"؛ «پروردگار خود را در دو حال تضرع و خفیه بخوانید، که او گردنکشان را دوست نمى‏دارد. سوره اعراف آیه 55 » و آیه شریفه:" إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا (تا جمله) وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا"»( به یاد آر زکریا را، آن هنگام که پروردگار خود را پنهانى ندا کرد، که چه و چه و در آخر گفت: پروردگارا من هرگز در دعا کردن به درگاه تو کوتاهى نکرده‏ام. (مریم/3)

   و آیه شریفه:" وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ" «و خدا دعاى کسانى را که ایمان دارند و عمل‏هاى صالح مى‏کنند، مستجاب نموده، و از فضل خود بیش از آنچه مى‏خواهند مى‏دهد. سوره شورى آیه 26».

و آیاتى دیگر که مناسب باب دعا است، و این آیات ارکان اصلى دعا و آداب دعا کننده را که عمده‏اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان، و بریدگى از اسباب ظاهرى، و توسل به خداى تعالى است، بیان مى‏کند، و آداب دیگرى را هم روایات به آن ملحق کرده، از قبیل خوف و طمع، و رغبت و رهبت، و خشوع و تضرع، و اصرار، و ذکر، و عمل صالح، و ایمان، و ادب حضور، و امثال آن.

  " فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی" حرف (فاء) که بر سر جمله آمده، مطلب را فرع و نتیجه مدلول جمله قبلى مى‏کند، البته مدلول التزامى آن، و مى‏فهماند حال که معلوم شد خدا به بندگانش نزدیک است، و هیچ چیزى میان او و دعاى بندگانش حائل نیست، و معلوم شد که او نسبت به بندگان خود و به درخواست‏هایشان عنایت دارد، و همین خداى مهربان بندگان را دعوت به دعا مى‏کند، و خلاصه حال که معلوم شد خدا داراى چنین صفتى است، پس بندگان معطل چه هستند، او را در این دعوتش اجابت کنند و به سویش رو آورند و ایمان بیاورند که خدایى است داراى چنین صفت، و یقین کنند به اینکه او نزدیک است، و دعایشان را اجابت مى‏کند، تا در نتیجه شاید در دعا کردن به درگاه او موفق گردند.






تاریخ : پنج شنبه 90/6/31 | 2:4 عصر | نویسنده : حسن پور | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.